تا حالا از اینکارها نکرده بودم اما امروز نزدیک بود به دختری که کنارم در آشپزخانه راهرو ظرف میشست بگویم سینک را هم بشور. لابد او هم میگفت سینک شما رو من بشورم؟ و لابد من هم میگفتم ما کثیف کردیم تو بشور! موقع بردن ظرفهای خشک شده از خودم میپرسیدم این دیگه چه کوفتی بود که از ذهنت گذشت؟
بهش میگم با کدام دانش و بینش درباره همه چیز اظهار نظر میکنی؟ میفرماد: از صبح که بلند میشوم سرم توی تحلیل است.
حالا تحلیل کجا؟ تحلیل کی؟ کشک چی؟ توییتر و فیسبوک و چنل سلبریتیهای تلگرام. سرطان مغز گرفتم از دستش.
یکی از سوالهای پرسشنامه این بود که اگر بخواهید برای همیشه بروید چه چیزهایی با خودتان میبرید؟
من نوشتم هیچی. واقعاً هم هیچی.
من را از خودم و خودم را از دست من نجات بده.
نمیدانم چی به سر مغزم آمده. هر بار که از خانه بیرون میزنم، قدم میزنم، با آدمها حرف میزنم، برایشان جوک میگویم و قاه قاه میخندیم به این فکر میکنم که همه آن ضجههای توی خانه بیخود است و فقط خودم را آزار میدهم. هیچ کدام از غمهای امروزم در برابر خنده و شادی مقاوم نیستند. بعد به خانه برمیگردم و از فشار این همه غصه دلدرد میگیرم و تظاهر میکنم کتاب میخوانم، آهنگ گوش میدهم، به حرفهای مامان گوش میدهم. حتی تظاهر به خوابیدن میکنم و خودم را حبس میکنم توی تختم و به بدرد نخور بودن و بیحاصلیم تف میاندازم و فحش میدهم و بعد به مسیر از اتاق به آسانسور و آسانسور به پشت بام و پشت بام با کله به حیاط همسایه فکر میکنم. بعد دوباره روز میشود از خانه میزنم بیرون و میخواهم کار کنم، بفهمم، بدوم، بپرم، عاشق شوم، ببوسم، برقصم، بروم سفر، بروم زیپ لاین، کف کتابفروشی بنشینم و شاعرهای بیاسم و رسم را پیدا کنم و در اتوبوس درحالیکه مثل میمون از میلهها آویزانم برای بچهها ادا دربیاورم. بعد دوباره به خانه برمیگردم، شب میشود و بغض میکنم. بغضهای من همیشه خاک خوردهاند/ماهیان توی حوض قلب کوچکم مردهاند/شب به قلب من رسیده است* میشوم. گرگها عرعر میکنند و نگبهان خیابان سوت میکشد و من از فکر تمام نشدن تمام شبهای دنیا خوابم نمیبرد.
*فاضل ترکمن.
وقتی نور کمتر میشود صداها بلندتر میشوند. درستتر بگویم بلندتر به گوش میرسند.
چنان آسوده ساعتها به پنجره اتاقم زل میزنم که انگار هزار سال وقت دارم برای زیستن. اصلاً آدم بساز و اهل مدارا که میداند ته دنیا سوراخ است آخرش همهمان راهی زبالهدان اعظم میشویم و در قطعات فشرده در ساختمان دنیای بعدی به کار خواهیم رفت ۱۰۰۰ سال میخواهد چه کار؟ همین امشبم زیادش است. پشت پنجره اتاقم هم دیوار است.
وقتی چند نفری غمگینترین آهنگ دنیا را توی ماشین فریاد میزنید با هر عربدهای که میکشید آن موزیک یک درجه روشنتر میشود.
کباب ماهی شکم پر یعنی به زندگی امید داشته باش. تلاش کن. همین لحظههای ماهی شکم پری را برای خودت جور کن.
رفتم که در را قفل کنم. دستم نرفته پایم برگشت به پذیرایی. یک دستمال کاغذی برداشتم باهاش کلید را گرفتم قفل کردم. پوستههای کف دستم و شیر آب و مایع دستشویی و کرم مرطوب کننده خشتک دران نعره زدند.