بوسیدن پای اژدها

یادداشت‌های نیمه‌شخصی که به مرور زمان تکمیل می‌شوند

۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است.

آنچه می‌رود و آنچه نمی‌ماند

۱۵ اسفند ۹۸ ، ۰۲:۳۹
نویسنده : کازی وه

این بهار که بیاید آخرین بهاری است که می‌توانم در حیاط دانشگاه از دست گرده گل‌های جنگل غر بزنم. دیگر پائیزی در راه نیست که بدوبیراه گویان به هوای گرم خوزستان بروم سر کلاس و وقتی از پنجره به برگریزان جنگل دانشگاه نگاه می‌کنم بگویم یک چیزی درست نیست! 

دیگر قرار نیست آبان و آذر در محوطه کارگاهی زیر باران خیس شویم. دیگر قرار نیست فحش بدهیم به جد و آباد کسی که چارت درسی مهندسی پزشکی را تدوین می‌کند. دیگر امتحانی در پائیز نداریم. دیگر امتحانی در زمستان نداریم. دیگر قرار نیست از پنج تا هفت صبح با افسردگی‌ام در حیاط خوابگاه سروکله بزنم که فقط یک صفحه دیگر بخوان. فقط یک قدم دیگر بردار. دیگر بعد از دوازده شب هیچ دری رو به هیچ محوطه سرسبز و مه گرفته‌ای باز نیست. دیگر نمی‌توانم با مهرنوش و زهرا در یک اتاق بیست متری زندگی کنم. دیگر هیچکسی نیست سر پرنده‌ها جیغ بکشد که بگذارید بخوابیم. دیگر کسی نیست که پشت اصله‌های کنوکارپوس سناتور دود کند و انقدر نسخ باشد که با همان یک نخ هم شل شود. دیگر وقتی همه خوابند و چراغ‌ها خاموش است کسی یاد یک خاطره مسخره یا جوک خنده‌داری نمی‌افتد و پشت بندش سه نفر تا صبح پشت سر هم شوخی نمی‌کنند و کلاس فردا را بیخیال نمی‌شوند. دیگر کسی نمی‌گوید کی میاد کلاس میرسالاری را نرویم؟ دیگر وقتی گریه می‌کنی، غمگینی، سردت است و از همه دنیا سیری آن دو نفرِ هرجا و هر وقت نیستند که بغلت کنند.

دیگر نمی‌توانم در راهروها دادوبیداد کنم که بذارید بخوابیم. دیگر وقتی از سیستم کثافت دانشگاه بریده‌ایم نمی‌گوییم ما فقط از هم‌اتاقی شانس آورده‌ایم. دیگر قرار نیست اکبری مانندی به خاطر نبستن قرارداد نگذارد برویم داخل اتاقمان. دیگر شب‌های خنک پشت بچه‌های خوابگاه راه نمی‌رویم و همراه با شنیدن حرف‌هایشان تخمه نمی‌شکنیم. این بهار که بیاید و برود من کنج تنهاییم را در خوابگاه بزرگ کثیف اما سرسبز، زندانی بزرگ و محصور با آسمانی آبی و پنجره‌ای رو به جنگل دانشگاه برای همیشه از دست می‌دهم. 

تنها چیزی که برایم می‌ماند همین بهار است. همین احساس خفگی به گرده گل‌ها که اگر کرونا اجازه دهد، می‌خواهم یک بار دیگر تجربه‌اش کنم.