چند روز پیش داشتم با اولین مدیرم حرف میزدم. اون وقتها که با شور و کلی ایده توی سرم میخواستم خبرنگار بشم. ازم پرسید چی شد از کار رفتی؟
گفتم یه روز دعوای لفظی بین باشگاهی شده بود. یه خبر اومد که مدیرعامل باشگاه پرسپولیس به مدیر باشگاه دیگه توهین کرده. ده دقیقه بعد آپدیتش اومد که مدیر اون یکی باشگاه گفته تو بیخود کردی راجعبه من حرف زدی. نیم ساعت بعد دوباره مجبور شدم آپدیتش کنم چون بیخیال نمیشدن. بعد فکر کردم چقدر بیمعنیه این کار. اون موقعها فکر میکردم کارم باید معنادار باشه.
گفت درست فکر میکردی.
گفتم تو چی شد از اونجا رفتی؟
دیگه جواب نداد. اما حرفهام رو توی ذهن خودم ادامه دادم:
اگر برگردم عقب از اونجا نمیزنم بیرون. میمونم و توی کارم تغییر ایجاد میکنم. دنبال معنا توی کار نمیگردم. معنا ایجاد میکنم. ولی قطعاً شکستم میدن! ولی الان فکر میکنم بهتره آدم شکستهای بزرگ بخوره تا شکستهای کوچیک.
.
آپدیت: قاعده کلی وجود نداره. به تجربیات شخصی خودم که نگاه میکنم، این دیدگاه پررنگتره و بله متاسفانه افقم خطیه!
چون الان فکر میکنم بهتره آدم شکستهای بزرگ بخوره تا شکستهای کوچیک.
چرا ؟؟؟
وقتی احتمال پیروزی نمیدین چرا هنوزم ترجیح میدین شکست بزرگ تر رو ؟