میگوید همیشه حق با توست، به جز مواقعی که حق با من است. میگوید بیا منطقی حرف بزنیم، اما هر چی من گفتم. میپرسد فردا ناهار چی درست میکنی؟ هرچی است فقط من دوست داشته باشم ها. میگوید لباسهای رنگی بهت میآیند، میپوشی خوشگل میشوی اما مشکی بپوش. میگوید هر تصمیمی دوست داری بگیر، اما من هم باید موافق باشم ها. بعد یک لبخند دیپلماتیک میزند و من به امریکایی فکر میکنم که میگوید جهانِ من، هر تصمیمی میخواهی بگیر، من وِتو میکنم.
هر وقت خواستید ببینید چند نفر از دنیای مجازی برایتان مهم هستند، اول هیستوریِ موبایل و کامپیوترتان را پاک کنید. اگر آدرس کسی یادتان ماند فبها، اگر نماندهم...
بعد از اینکه سوال هایم را جواب داد احساس کردم گوش هایم نیاز به یک آهنگ لایت دارند، بعد از اینکه گوش هایم مقداری جواب سربالا شنیده بودند دلم میخواست بروم کمی قدم بزنم یا بخوابم، اصلا دلم میخواست سیگار بکشم و این کرختی ناشی از یک گفتگوی بی سرانجام با آدمی که متخصص بود اما سایه ذهنیتش روی علمش حسابی خودنمایی میکرد را از تنم دود کنم برود هوا. بعد نشستم روی پله های کتابخانه و با خودم فکر کردم چه شغل سختی را انتخاب کردم. اما بعد لبخند آمد روی لبم؛ انتخاب واژه ایست که دوستش دارم.
پیرمرد کنارِ ما رو به مردی که تازه از دستشویی بیرون آمده بود گفت" انجام دادی؟ باریکلا. احسنت! احسنت!" مرد لیوان نمونه را که داشت سرریز میکرد گذاشت روی میز، پیروزمندانه شلوارش را کشید بالا و در مقابل نگاه حسد انگیزما پنج نفر لیوان به دست منتظر، آزمایشگاه را با غرور ترک کرد. پسر پشت سرم با هیجان گفت" واقعا بعضیا تو همه چیز پشتکار دارن!".
#کادر
من با خدا دوتا قرارداد دارم. توی هشت سالگی از شدت خواب های ترسناک ازش خواستم هیچ وقت خواب های من را تعبیر نکند. هیچ وقت نگذارد هیچکدامشان واقعی شوند. حتی اگر خوب باشند. عوضش من هم زجر دیدن این خواب ها را تحمل میکنم.
دومی همین پارسال بود که قرار گذاشتیم اگر من هیچوقت موهایم را رنگ نکنم، اگر وقتی مردم رفتم بهشت، بگذارد موهایم را توی بادِ بهشت رها کنم و خودش نوازششان کند.
این روزها میزان خواب های لعنتی ترسناک زیاد شده اند، اما خدایا من هنوز سر حرفم هستم، توهم سر قراردادی که یک دختربچه هشت ساله از طرف تو برای خودش امضا کرد هستی؟!
صفحه آخر روزنامه شرق را که میخواندم رسیدم به تیتر درباره یک اشتباه. متن از مرضیه رسولی بود و از اشتباهاتی که در یادداشت قبلی کرده بودند حرف میزدند. همان یادداشتی که من هم چند روز پیش در وبلاگم منتشرش کردم. قضیه از این قرار است که یک اشتباه سهوی در خواندن اعداد محور متن پس از اطمینان مجددا تماس بگیرید بود. خیلی ها از جمله من متوجه این اشتباه نشدند و حتی صحت و سقم ماجرا را هم پیگیری نکردند.
حالا این هفته خانم رسولی آمدند و نه تنها از اشتباهشان نوشتند بلکه آن را تصحیح هم کردند. من هم به خاطر اینکه متن را بدون اطمینان منتشر کرده ام این یادداشت را این جا قرار میدهم. امیدوارم دوستانم که یادداشت قبل را خوانده بودند، این را هم ببینند.
درباره یک اشتباه
«دوتا ماهی جوان داشتند کنار هم شنا میکردند که اتفاقی به ماهی پیری رسیدند که داشت در جهت دیگری شنا میکرد. ماهی پیر برایشان سری تکان داد و گفت: «صبح بخیر بچهها، آب چطوره؟» آن دوتا ماهی یکخورده شنا کردند و بعد یکیشان به آن یکی نگاه کرد و پرسید: «آب دیگه چه کوفتیه؟» (برگرفته از سایت ترجمان)
دیوید فاستر والاس، نویسنده آمریکایی، تأثیرگذارترین سخنرانی عمرش را با این جملات شروع کرده بود. میخواست بگوید چطور بعضی بدیهیات را نمیبینیم و برایمان وجود ندارند و بعد با مثالهای متعدد توضیح داد که پیشفرضهایی که درمورد چیزهای مختلف در ذهنمان بست نشستهاند ما را به پیش میرانند، چون آسان و غیرارادیاند و منتظر خودآگاه ما نمیمانند. همیشه حاضرند، مثل علفهای هرزی که اگر بهشان رسیدگی نکنی همهجا را میگیرند و روی تصمیمگیریها و قضاوتهایمان تأثیر میگذارند. همهشان هم اشتباه نیستند ولی باید ازشان آگاه بود و نباید گذاشت جلوتر از عقلانیت و خودآگاه ما حرکت کنند. هفته پیش در یادداشتم درهمین صفحه از اینکه خیلی از ما تصمیممان را درمورد اتفاق بخیه گرفتهایم و اخبار و اطلاعات جدید هم نمیتوانند در تصمیم ما تغییر ایجاد کنند، نوشته بودم. درباره همین پیشفرضها گفته بودم و اینکه چرا اتفاقی مثل این هم ما را یک قدم به جلو نمیبرند و فقط خوراک دیگری هستند برای بدیهیاتی که در ذهنمان درست کردهایم. همزمان که داشتم این روند را نقد میکردم، خودم مرتکبش شدم. در پروسه جستوجو برای یافتن شمارهای که بشود شکایتها و اعتراضها را راحتتر با مسئولان نظام پزشکی در میان گذاشت، به صفحه اول جستوجوی گوگل و به تیتر سایتهای خبری بسنده کردم که برای شکایت از تعرفهها شماره ١٦٠٩ را اعلام کرده بودند. شماره را که گرفتم صدای ضبطشده میگفت این شماره اشتباه است. جستوجوی بیشتر نکردم و به ذهنم نرسید که میشود از طریق ١١٨ مطمئن شد. فرض را بر این گذاشتم که شمارهای اعلام کرده بودند و احتمالا چندماه هم کار کرده و بعد از کار افتاده است. با مراجعه به همان پیشفرضهای ذهنی چنین نتیجهای گرفتم و با بیملاحظگی بهعنوان سند در نوشتهام آوردم. هیچ توجیهی پذیرفته نیست، از خوانندگان نوشته قبلیام بابت این بیدقتی عذرخواهی میکنم و فقط میتوانم امیدوار باشم که خواننده این نوشته هم باشند. شماره درست برای شکایت از تعرفههای پزشکی ١٦٩٠ است. اینبار که شماره را گرفتم صدای ضبطشده گفت اگر مشکلم مربوط به امور دارویی است با شماره ١٤٩٠ و اگر امور درمان غیرتعرفهای است با شماره ١٥٩٠ تماس بگیرم. اما شکایت از تعرفهها، ارتباط جامعه پزشکی با مسئولان و اطلاع از تعرفههای مصوب و پیگیری شکایت قبلی مربوط به همین شماره ١٦٩٠ میشود. به اپراتور وصل شدم و پرسیدم روند شکایت از طریق این شماره چگونه است. گفت باید نام بیمار، اسم و آدرس واحد درمانی، نام پزشک و شماره تلفنم را بدهم و شماره رهگیری داده میشود و خودشان تماس میگیرند و اگر تماس گرفته نشد، با همان کد رهگیری میتوانم شکایتم را پیگیری کنم. تجربه شاکیان و اینکه شکایت از طریق این شماره به کجا میرسد خودش میتواند موضوع خوبی برای گزارش در روزنامه باشد. اما شماره ١٤٩٠ هم که مربوط به امور دارویی است شماره مهمی است. برای اطلاع از تهیه داروهای کمیاب، مشاوره دارو و مسمومیت دارویی میشود با این شماره تماس گرفت. من هم همین کار را کردم. این روزها از اینطرف و آنطرف میشنویم که واکسن آنفلوانزا کمیاب شده است. از اپراتور پرسیدم از کدام داروخانه میتوانم واکسن آنفلوانزا تهیه کنم. آدرس و شماره داروخانهای را داد. با داروخانه تماس گرفتم و گفتند که این دارو را دارند. همچنین از اپراتور خواستم شماره داروخانههایی که داروی «دفروکسامین» دارند را بدهد. دفروکسامین هم داروی کمیابی است که بیشتر بیماران تحت دیالیز از آن استفاده میکنند. شماره دو داروخانه را داد. با هردو تماس گرفتم و هیچکدام دارو را نداشتند. دوباره که با ١٤٩٠ تماس گرفتم و گفتم داروخانههایی که اعلام کردهاید این دارو را ندارند گفت فعلا کار دیگری نمیتوانم برایتان انجام دهم. یعنی حداقل از طریق این شماره میشود مطمئن شد که فلان داروی کمیاب در هیچ داروخانهای وجود ندارد و باید برای تهیهاش فکر دیگری کرد. بهعنوان کسی که سروکارم به دکتر و دارو زیاد میافتد (کیست که سروکارش نیفتد؟) از وجود این شماره اطلاع نداشتم.
خوب است که وزارت بهداشت درمورد این سرویسها اطلاعرسانی کند و ترتیبی بدهد که آدمهای بیشتری از وجودش مطلع شوند. با شمارههای ١٤٩٠ و ١٥٩٠ ساعت ٩ شب هم که تماس گرفتم پاسخگو بودند اما شماره ١٦٩٠ همهروزه غیر از روزهای تعطیل از ساعت هشت صبح تا هشت شب و در روزهای پنجشنبه از هشت صبح تا یک ظهر پاسخگو هستند. باید به صدای ضبطشده گوش داد و گاهی بهش اعتماد کرد. فقط آنکه مورد بیاعتمادی است ضرر نمیبیند، خیلیوقتها کسی که اعتماد نمیکند هم دچار خسران است.
مرضیه رسولی. روزنامه شرق
ما آدم های نامهربانی بودیم که تا یکی ازمان نمیمرد یاد و خاطره اش زنده نمیشد. به پهنای صورتمان اشک ریختیم با دیدن ضجه نزدیک ترینش که او هم چون نمی دانست با جای خالی فلانی چه کار کند داشت آتش میگرفت. ما آدم های نامهربانی بودیم.
یک. وقتی خیلی تنبل بازی در می آوردیم و گ.شاد میشدیم و نه درس جواب میدادیم و نه امتحان میدادیم، معلم شیمیمان میگفت" بچههه هااا خیلی چااق شدینااا"، القصه الان به حدی از چاقی رسیدم که باتری موبایلم میشود 3% و حاضرم خاموش شود تا اینکه ببرم بزنمش به شارژ!.
دو. با اینکه جمله بندی هایش یک کوچولو بد شده اما دوست دارم بخوانیدش. یادداشتم را میگویم. پس اگر مایلید لطفا انگشت یا نشانگر موستان را خیلی نرم و آهسته و با احتیاط بمالید روی این نوشته های آبی: چگونه در کنکور قبول نشویم؟!
سه. از یک طرف از دانشگاه و سیستم آموزش رسمی متنفرم. از یک طرف دلم میخواهد یک زندگی جدید را شروع کنم. هنوز نمی دانم به کدام ورِ دلم گوش میدهم. هنوز نمی دانم وقتی به هرکدام از ورهای دلم گوش بدهم چه اتفاقی می افتد و چه کار باید بکنم. مثل اینکه هنوز خیلی چیزهارا نمیدانم!
چهار. نوشته های خرمالوی سیاه گاهی من را بدجور به خنده می اندازد! میدانید یک جور خاصیست! انگار انقدر گریه کرده باشی که دیگر فایده نداشته باشد. بعد هربار میبینی بزنی زیر خنده. مثل این یکی: زنان خوشبخت عربستان