بوسیدن پای اژدها

یادداشت‌های نیمه‌شخصی که به مرور زمان تکمیل می‌شوند

۳۶ مطلب با موضوع «قبل از مرگ خواندم، دیدم، شنیدم» ثبت شده است.

بچه‌دار شدن از پشت میله‌های زندان

۲۱ خرداد ۹۹ ، ۰۹:۵۹
نویسنده : کازی وه

چند وقت پیش فرناز سیفی یک لینک از موسسه فیلم فلسطین گذاشت روی استوری اینستاگرام و من که یک‌جورهایی با فرناز در خواندن و دیدن هم‌سلیقه‌ام بدو بدو رفتم 3000 Nights را ببینم اما آن شب اینترنت انقدر کند بود که حوصله‌ام سر رفت و بعد هم وقت نشد اصلا. اما دیشب دیدم که سایت چند فیلم کوتاه گذاشته و موضوع فیلم اول کنجکاوم کرد. درباره مردی در زندان اسرائیل و زنی در کرانه باختری که دلشان می‌خواهد بچه‌دار شوند. چون این موسسه فیلم‌ها را هفتگی و هر چهارشنبه ساعت پنج عصر به وقت اورشلیم می‌گذارد، من این پایین ماجرای فیلم را تعریف می‌کنم. اگر هم به تازگی این مطلب را می‌بینید و دوست دارید فیلم را ببینید هر چه زودتر با پوشیدن زره جنگ روی لینک کلیک کنید: Bonboné 

.

.

.

.


زن و مرد روبروی هم نشسته‌اند. از پشت شیشه‌‌های میز ملاقات یکدیگر را نگاه می‌کنند و با تلفن حرف می‌زنند. مرد می‌گوید هر کاری کردم نتوانستم! و زن که ناامیدی در کارش نیست، شروع به یادآوری خاطرات گذشته و لذت و عاشقانه‌هایی که با هم از سر گذرانده‌اند می‌کند تا مرد را تحریک کند، مرد که به راه آمده شروع به کندن چسب شیشه می‌کند تا در صورت رسیدن به مقصود اسپرم‌ها را با یک پوست آبنبات به دست زن برساند. موفق می‌شوند و مرد به زنش می‌گوید بجنب که شش ساعت بیشتر وقت نداری! زن از زندان بیرون می‌رود و سوار اتوبوس شده و برای شش ساعت بعد یک زمان‌سنج تنظیم می‌کند. به مناظر نگاه می‌کند، لبخند می‌زند و برای خودش رویاهای شیرین می‌بافد. اما اتوبوس که انگار با هول حرکت می‌کند (این صحنه به زیبایی در فیلم نشان داده شده) و ایست بازرسی از آن چیزی که انتظارش را داشت وقت بیشتری می‌گیرند. زن نمی‌تواند شادی این موفقیت بزرگ را به خاطر عرف جامعه بر خودش تلخ کند. او بچه می‌خواهد. حالا هر طوری که هست! ۲۲ دقیقه بیشتر نمانده و زن آبنبات یا همان بن‌بنه را باز می‌کند، پاهاش را روی صندلی‌های اتوبوس جمع‌وجور کرده و اسپرم‌های فریز شده را وارد می‌کند. اما داستان وقتی جالب می‌شود که بدانی تا وقتی این فیلم ساخته شد، زنان ساکن کرانه باختری موفق شدند از شوهران زندانی در اسرائیل با این روش بیش از ۵۰ پچه به دنیا بیاورند!

لاو یا زندگی دوگانه ورونیک؟*

۲۵ تیر ۹۸ ، ۰۱:۳۸
نویسنده : کازی وه

اورهان پاموک می‌‌گوید: 《ما بوسه بر لب را از پدر و مادرمان یاد نمی‌گیریم. ما این را مدیون سینما هستیم.》 

دارم به فیلم‌هایی که بعد از تماشایشان بوسه‌هایم بهتر شدند فکر می‌کنم.

* Love 2015 - gaspar noe

Double life of Veronique 1991 - kieslowski

دوست نابغه من

۷ فروردين ۹۸ ، ۱۳:۳۰
نویسنده : کازی وه

دوست نابغه من

من هیچ‌وقت نقد و بررسی فیلم ننوشتم. ریویو هم هرگز. آها چرا. یک بار که رفتم جشنواره از خفه‌گی نوشتم. که آن هم دلیل داشت؛ خیلی چرکین بودم و این چرک‌ها باید جایی خالی می‌شدند. حتی مخاطب حرفه‌ای سینما هم نیستم. قرار هم نیست باشم. اما بیننده خوبی‌‌ام. نه خوب حق مطلب را ادا نمی‌کند. تماشاگر خوش ذوق و شنونده سرمستی‌ام. فیلم را در جستجوی همان یک تصویر رویایی که ذهنم را مال خودش می‌کند، تماشا می‌کنم. این را هم کیارستمی یادم داده. حالا چند روز است که My Brilliant Friend را دیدم. اما لحظه‌ای نیست که در مغزم وول نخورد. یک جاهایی این عشق و هیجان ناگهانی بالا زده و از دهنم پریده که "معرکه است"، "آب دستته بذار زمین"، "خارق‌العاده است" و فلان و بهمان... خفه‌ام نمی‌شوم. چپ و راست به همه می‌گویم این فیلم را ببینید، بدون اینکه سلیقه‌شان را در نظر بگیرم. حتی نزدیک بود به علی که عشق اکشن و تام کروز است هم بگویم. خودم می‌دانم چقدر تعریف کردن از یک کار خطرناک است. تمجید از یک اثر هنری انتظار آدم‌ها را الکی بالا می‌برد و بهشان اجازه کشف و لذت بردن از تصاویر هم سیگنال با احساساتشان را نمی‌دهد. چون همه‌اش منتظرند آن لحظه رویایی برسد و خارق‌العاده بودن از یک جای فیلم بزند بیرون. خلاصه بدون مدح و ستایش و تمجید و پاچه‌خواری و انتظارات بالا سریال هشت اپیزودی دوست نابغه من را ببینید.

رژیم ترور و وحشت

۳ مهر ۹۷ ، ۲۳:۴۱
نویسنده : کازی وه

در آن زمان که جرم و جنایت مجاز شمرده می‌شود، در آن زمان که عده معدودی که فراتر از قانون هستند می‌کوشند دیگران را از شان و کرامت و حقوق اولیه‌شان محروم کنند، اخلاق مردمان آسیب می‌بیند. رژیم‌های جنایتکار به خوبی از این امر آگاهند و آن را می‌شناسند و سعی می‌کنند با ایجاد وحشت شرف و رفتار اخلاقی آدمیان را به مخاطره اندازند.

روح پراگ/ ایوان کلیما

جنگل‌های کرچ در نزدیکی پراگ

۳ مهر ۹۷ ، ۲۲:۴۶
نویسنده : کازی وه

نوشتن به آدم این قدرت را می‌دهد که وارد زمان‌هایی شوی که در زندگی واقعی دور از دسترس هستند، حتی ورود به ممنوع‌ترین مکان‌ها. فراتر از این نوشتن این قدرت را به آدم می دهد که هر کسی را به مهمانی خودت دعوت کنی.

روح پراگ/ ایوان کلیما

هیولای بی‌شکل

۳ مهر ۹۷ ، ۲۲:۲۴
نویسنده : کازی وه

صدور ویزا برای مادرم طول کشید، و در این حین هیتلر وارد شد و اندکی بعد مرزها بسته شدند، برای نخستین بار در طول زندگیم مرزها بسته شدند. درست مثل دری که به روی آدم بسته می‌شود یا مثل در یک قفس، یا دقیق‌تر بگویم مثل دهانه یک تله که دیگر هیچ راه گریزی برای آدم باقی نمی‌گذارد.

***

دختر عمه ترزا... کیتی، هم سن من بود و نخستین تجربه دوستی ایام کودکی من با او شکل گرفت. ساعت های طولانی خوشی را در کلاه فرنگی به بازی های مختلف می‌گذراندیم... هیچ نمی‌دانستم این آخرین تعطیلاتی است که تا سال‌های متمادی آتی می‌گذرانم. سه سال بعد کیتی را روانه اتاق گاز کردند.

روح پراگ/ ایوان کلیما

سکوت کر کننده مخفی کاری

۲ شهریور ۹۷ ، ۲۱:۵۴
نویسنده : کازی وه

یک بیمار سرطانی یکبار بهم گفت زمانی فهمیده مرگش نزدیک است که پزشکش به جای آنکه مثل همیشه که معاینه را با ضربه خفیفی از سر شوخی بر کپلش به پایان برساند، دستش را به گرمی فشرده است.

مامان و معنی زندگی/ ارویم یالوم

چی بشنویم؟ طوفانی به اسم بچه

۲۴ مرداد ۹۷ ، ۱۳:۲۰
نویسنده : کازی وه

امروز که بیدار شدم گفتم بذار تا چشمام باز میشه یه پادکستی چیزی بذارم گوش بدم. عنوان این پادکست توجهم رو جلب کرد و اون دغدغه های خدا رو شکر دور دورتر از دسترس رو به ذهنم آورد. 

پادکست طوفانی به اسم بچه یه پادکست گفتگو محور با مامان باباها است که موضوعش مشکلات هفته‌های اول بعد از زایمانه. توش مسائلی مثل خواب کم مامان‌ها، مشارکت باباها در نگهداری از نوزاد و اینکه چقدر مامان رو ساپورت جسمی و روانی می‌کنن، قضاوت اطرافیان خارج از گود و انتظارات بی‌خود دیگران از والدین، مطرح شده.

این پادکست به من فهموند که مسئله‌ای مثل شیر خشک خوردن نوزاد به من مربوط نیست و دلایل زیادی می‌تونه پشت این اتفاق باشه. که واجبم نیست من بدونمشون یا سعی در کشف صحت و سقمشون کنم. حتی اونقدر هم مسئله مهم و بزرگی نیست که ماها بخوایم راجع بهش نظر بدیم. همیشه شنیدن حرف‌های آدمایی که توی یه موقعیت خاص هستن که ما هیچ نقشی درش نداریم می‌تونه به درک بهتر ما از اوضاع کمک کنه.

شنیدن طوفانی به اسم بچه رو به همه توصیه می‌کنم.

هانا آرنت: فکر کردن از منظر اگزیستانسیالیستی عملی است که در خلوت و نه در انزوا اتفاق می‌افتد. خلوت گزینی آن وضعیت انسانی است که در آن من همراه خودم هستم و تنهایی زمانی به سراغ من می‌آید که من تنها و بی‌کس باشم و دلم همراهی کسی را بخواهداما نتوانم کسی را پیدا کنم. در خلوت کسی به دنبال رفاقت دیگران نیست چون اصلا تنها نیست. 

این قسمت رادیو فلسفیدن درباره تفاوت انزوا و خلوت گزینی بود.

این پست جذاب محمدرضا شعبانعلی را هم راجع به همین موضوع از دست ندهید.

۱

۱۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۲:۱۶
نویسنده : کازی وه

می‌توانم حالت دست‌های جیسن را حس کنم؛ سنگینی دست‌هایش را که اطمینان بخش و محافظ است. گاهی سعی می‌کنم آخرین تماس قابل درکی را که با شخص دیگری داشتم به خاطر بیاورم؛ فقط یک لمس ساده یا فشار دستی از صمیم قلب که دلم را بلرزاند.

دختری در قطار