صدور ویزا برای مادرم طول کشید، و در این حین هیتلر وارد شد و اندکی بعد مرزها بسته شدند، برای نخستین بار در طول زندگیم مرزها بسته شدند. درست مثل دری که به روی آدم بسته میشود یا مثل در یک قفس، یا دقیقتر بگویم مثل دهانه یک تله که دیگر هیچ راه گریزی برای آدم باقی نمیگذارد.
***
دختر عمه ترزا... کیتی، هم سن من بود و نخستین تجربه دوستی ایام کودکی من با او شکل گرفت. ساعت های طولانی خوشی را در کلاه فرنگی به بازی های مختلف میگذراندیم... هیچ نمیدانستم این آخرین تعطیلاتی است که تا سالهای متمادی آتی میگذرانم. سه سال بعد کیتی را روانه اتاق گاز کردند.
روح پراگ/ ایوان کلیما