یک. امروز یک خبری خواندم از خبرگزاری فارس که معاون دانشجویی دانشگاه علامه گفته بود: «متخلفان "عفاف و حجاب" بعد از 6 تذکر پیدرپی به کمیته انضباطی احضار میشوند.» از اینکه یک نفر در این خبرگزاری خرابشده نبوده که خبر را با کیبورد فارسی تایپ کند که بگذریم میرسیم به اینکه یک جوری حرف میزنند انگار شش دفعه دانشجو را با پر قو نوازش کرده و بعد هم سوار بر تخت روان اعیان پیش حکیم فرزانه میبرند. اما گول نخورید! من هر بار طوری تحقیر شدم که تا چند روز از فشار استرس و خشم دلم میخواست همه ظرفهای اتاق را بشکنم. در آن خرابشده چادر زدن زورکی و اجباری بود. یکبار من چادر را گرفتم دستم و دم دانشکده سرم کردم. حراست دید که توی مسیر خوابگاه چادر نزده بودم. سرم داد زد که ریخت و قیاقه خودم را توی آینه دیدهام؟ میدانم با چه وضعی آمدهام دانشگاه اسلامی مملکت اسلامی در یک شهر اسلامی؟ من گفتم این چه طرز حرف زدنه؟ من مانتو و شلوار پوشیدم! مگه چی تنمه؟ این چه ادبیه آخه؟ ایشون قرمز و عصبانی شدند و گفتند مگه من چی گفتم؟ حرفهاش را برای خودش تکرار کردم. چشمهاش را گرد کرد و منکر شد که همچین حرفی زده. از بیخ و بن همه چیز را حاشا کرد و گفت هم برای بیحجابی و هم به علت تهمت زدن میفرستمت کمیته تا آدم بشوی!
.
.
.
دو. هر سال قبل از تمدید قرارداد خوابگاه ما را میفرستادند کمیته انظباطی برای بکگراند چک (!) که اگر یک وقت ناممان در لیست سیاه بیناموسان دانشگاه بود نتوانیم برویم خوابگاه. ما خسته از رانندگی و حمالی اساب خوابگاه چادر چاقچورکنان سمت دفتر مسئول مربوطه راه افتادیم. دم در اتاق دو تا دختر دیگر هم بودند. یکی از دخترها خیلی اصرار داشت چادر نزنیم! میگفت بچهها! به خدا این خانم خیلی باحال و پایه است! اصلا به حجاب گیر نمیده و یکی از رحیمترین، خفنترین، بامرامترین، گلی از گلهای بهشتترین مسئولین دانشگاهه. کافیه چادرتون رو در بیارید و تماشا کنید! من و مهرنوش پوزخند زدیم و وارد شدیم. پشت سر ما دخترک و دوستش که گویا او هم چشمش ترسیده بود و خودش را چادرپیچ کرده بود هم وارد شدند. چشمتان روز بد نبیند! خانم مسئول محترم پیچ کانال مرکزی فاضلاب را به سمت دختر باز کرد و تا جا داشت حالش را گرفت. دختر کفری شده بود و یک ریز میگفت پس چرا به اونهایی که بدتر از ما و با هزار مدل آرایش توی دانشگاه میگردن چیزی نمیگید؟ چرا به اونهایی که فلانن چیزی نمیگین؟ نمیخوام اسم ببرم! اما چرا به فلانی که فلانطوره هیچی نمیگید؟ من هم عوضی بازی درآوردم و موقع خارج شدن از اتاق، در حالیکه هنوز داشت گوهیاری (بر وزن آبیاری) میشد گفتم: «مثل اینکه خیلی پایه است!»