از جلوی آینه رد میشدم که چشمم به بادی اسپلشم افتاد. خیلی وقته که بوی متفاوتی رو تجربه نکردم. تو فاصله بین برداشتن و پیس پیس کردن اصلا به ذهنم نرسید که ممکنه اینطور به فکر بیافتم. خلاصه که پیس پیس کردن همانا و سوار ماشین زمان شدن همانا. گردنم بوی تابستون گرفته، بوی بوسههای تابستونی لب کارون، بوی بیلرسوت سرمهای خنک و نازکی که تنها لباسیه که گرمای تابستون اهواز رو برام قابل تحمل میکنه. گردنم بوی سیگار کشیدن توی جزیره رو گرفته، بوی پیادهرویهای طولانی با صندل به خاطر آتیش نگرفتن پا از گرما توی کتونی اما به جاش تا دلت بخواد تاول زدن. گردنم بوی چرت زدن توی سینما رو میده، وقتی که با اصرار خواهرم بالاخره از خونه میزنیم بیرون و خودمون رو جلوی پردهای پیدا میکنیم که به نظرمون خزعبلترین فیلم دنیا رو نمایش میده. اما جای دیگهای نیست که بریم. کار دیگهای نیست که انجام بدیم. من واقعا تفریحات بیرونی رو بلد نیستم. دوستهای زیادی رو هم اطرافم ندارم. برای همین وقتی هوا هوای بیرونه، فقط راه پیادهرو رو میشناسم. خلاصه که عطرم بوی اهوازی رو میده که همیشه شبه و من سوار ماشین دوستم موزیکهای مورد علاقمون رو پخش میکنیم و به سمت یک گالری نقاشی یا عکس تازه افتتاحشده که احتمالا بعد از چند ماه درش رو تخته کنند در حال حرکتیم. گردنم بوی ترم تابستونه رو میده. وقتی که به خاطر امتحانای پشت سرهم مجبوریم توی یک اتاق بوگندو و پر از حشرات خشک شده در شیشههای لب پنجره که احتمالا قبلا اتاق بچههای دامپزشکی بوده، سه روز رو سر کنیم. تشک تختها رو میاریم پایین جلوی باد کولر، یه ملافه زیر و یه ملافه رو و این سه تا تشک میشه قلمروی ما. هر جایی غیر این سه تشک پا بذاریم، پر از خاک و کثافته. اما کاری نمیشه کرد. هر اعتراضی خطر خورده شدن مغزت توسط مدیر خوابگاه رو به همراه داره. گردنم رو میشورم به موهام نگاه میکنم. دیشب خیلی انتحاری تصمیم به آبی کردن موهام گرفتم. عکسش رو برای هر کی میفرستم بهم میگه چه موهای بنفش قشنگی و دلم میخواد دست کنم توی صفحه گوشی و خفهشون کنم!
ابی کن. آبی قشنگه. زندگی کوتاهه.