اگر خواننده این وبلاگ هستید، مخاطبید، دوستید، آشنایید، رفیقید یا رهگذرید یک لطفی در حق نگارنده بکنید و تجربه زیسته خودتان را به من تحمیل نکنید. یک لطفی بهم بکنید و مدام دنبال مثالهای نقض نباشید. و یک لطفی بکنید و ازم نپرسید این ماجرا واقعی است؟ آن داستان خیالی است؟ این یکی چاخان است؟ خودت تجربه داشتهای؟ چون من واقعا اذیت میشوم با این مدل کامنتها. چون وبلاگ جهان ذهنی من است. اینجا تفاوتی بین تجربه زیسته و تجربه ذهنیام نمیبینم. راستش را بخواهید و نخواهید اصلا بعد از مدتی یادم میرود کدام برای جسمم اتفاق افتاده و کدام حاصل غوطهور شدن در رویاست. عزیزانم بخوانید و رد شوید و مته به خشخاش نگذارید. چاکرم.
نمیدونم یه عده چه اصراری به قضاوت کردن و مردمآزاری دارن 😐