نیاز مبرم به دویدن زیر باران و تنها موسیقی گوش دادن دارم. اما هندزفریام خراب است و توی این بیصاحب آباد تا آبان و آذر، باران که هیچی تف و مف هم نمیبارد. جا دارد مثل مهتا (دختر شادی) انگشتم را له کنم* و با حرص بگویم: چون خدا بارون نبارونده!
*مهتا: مامان خدا تو آسموناس؟
مامان: خدا همه جا هست. تو قلبمون. تو گلای زیبا. تو صدای پرنده ها.
مهتا: یعنی خدا تو انگشت منم هست؟
مامان (با خنده): یه جورایی آره.
مهتا (در حال فشار دادن و له کردن انگشتش ): چون خدا برف نبارونده.