ما آدم های نامهربانی بودیم که تا یکی ازمان نمیمرد یاد و خاطره اش زنده نمیشد. به پهنای صورتمان اشک ریختیم با دیدن ضجه نزدیک ترینش که او هم چون نمی دانست با جای خالی فلانی چه کار کند داشت آتش میگرفت. ما آدم های نامهربانی بودیم.