بوسیدن پای اژدها

یادداشت‌های نیمه‌شخصی که به مرور زمان تکمیل می‌شوند

۴۹ مطلب با موضوع «از دیگرون» ثبت شده است.

چاله های انتظار

۷ دی ۹۴ ، ۰۱:۱۵
نویسنده : کازی وه

وظیفه ما تشخیص لحظات و رویدادهای سرنوشت ساز نیست. وظیفه ما، خوب درس خواندن، مظالعه کردن، آموختن و افزایش توانمندیست. به گونه ای که در مواجهه با فرصت ها و لحظات تعیین سرنوشت، دستِ خالی نباشیم. وظیفه ما کندن چاله است. باران دیر یا زود، خواهد آمد.

از لابه لای نوشته های محمدرضا شعبانعلی

گاهی با یادآوری اتفاقی حرف هایشان در روزهای سخت دلم روشن میشود؛ خیلی روشن.

پس از اطمینان مجددا تماس بگیرید!

۱۹ آذر ۹۴ ، ۱۷:۰۱
نویسنده : کازی وه

وقتی شماره‌ ١٦٠٩ را گرفتم، صدای آن طرف خط گفت: شماره‌ای که با آن تماس گرفته‌اید اشتباه است. این شماره‌ای است که پارسال وزارت بهداشت برای شکایت از پزشکان زیرمیزی‌بگیر اعلام کرد. زنگ زدم که بپرسم آیا درباره برخورد بد پزشک و پرستار یا تخلفات مربوط به درمان هم می‌شود از طریق این شماره شکایت کرد که به در بسته خوردم. دیروز معاون درمان وزیر بهداشت خبر داد که در پی ماجرای کشیدن بخیه از صورت کودک پنج‌ساله، مسئولان بیمارستان خمینی‌شهر برکنار و پزشک و پرستار هم برای بررسی پرونده به دادگاه نظام پزشکی شهرستان معرفی شده‌اند و تا بررسی پرونده در دادگاه نظام پزشکی خدمتشان به حالت تعلیق درآمده است. ماجرای بخیه به‌خصوص در شبکه‌های اجتماعی بازتاب زیادی داشته. خیلی‌ها اعلام انزجار کرده‌اند و خواستار اشد مجازات برای پزشک و پرستار شده‌اند. بعضی گفته‌اند اسم اینها را اعلام کنید که هیچ مجازاتی بیشتر از این نیست. بعضی دیگر می‌گویند چرا پزشکان بلدند در اعتراض به پخش سریال تجمع کنند اما نمی‌توانند از این اتفاق غیرانسانی اعلام برائت کنند و معترضش باشند. عده‌ای از معجزه رسانه حرف می‌زنند که توانسته مسئله‌ای را که در شهری کوچک اتفاق افتاده تبدیل به دغدغه مردم کند. اما کم‌کم روایت‌های دیگری هم شنیده می‌شود که روایت اول را زیر سؤال می‌برد؛ روایت‌هایی که ماجرا را جور دیگری تعریف می‌کنند.

بعضی مردم شک می‌کنند، آنها که اعلام انزجار کرده بودند و هیولا ساخته بودند، سکوت می‌کنند یا روایت‌های مغایر را زیر سؤال می‌برند. این اتفاقی است که تقریبا برای تمام خبر‎های هولناکی که ما با واسطه می‌شنویم می‌افتد. کم‌کم واسطه‌های دیگری هم از راه می‌رسند و روایت‌های دیگری را نقل می‌کنند تا به ما بفهمانند قضاوتمان اشتباه، سرسری و عجولانه بوده. اما بعضی از ما سفت سرجایمان ایستاده‌ایم، چون از برخورد بد برخی پزشک‌ها و پرستارها تجربه شخصی داریم و از بلاهای مختلفی که با مراجعه به پزشک و بیمارستان بر سر اطرافیانمان آمده باخبریم. تجربه شخصی ما می‌گوید تو که آن اتفاقات را در بیمارستان از سر گذراندی پس این اتفاق هم برایت دور از ذهن نیست، کاملا شدنی است، به همین وحشتناکی. پس در قضاوت و موضع‌گیری تعلل نکن و منتظر روایت‌های دیگر نمان که اگر بمانی، از انسانیتت هم دور می‌شوی. گذشته از اینکه امکان جعلی‌بودن روایت‌های دیگر زیاد است؛ روایت‌هایی که می‌خواهند از تراژدی بکاهند. برای تو همین‌که ماجرا هولناک است کفایت می‌کند.

حالا مسئولان بیمارستان و کادر پزشکی تنبیه شده‌اند. نفس راحت می‌کشیم که متخلفان به سزای اعمالشان رسیده‌اند و دنبال زندگی‌مان می‌رویم اما مسئله همچنان در بیمارستان‌ها و مطب‌ها ادامه پیدا می‌کند، فقط به گوش ما نمی‌خورند یا جوری نیستند که ما را شوکه کنند مگر برای خود ما پیش بیایند. آن‌وقت هم در نقش مظلوم فرو می‌رویم و فکر می‌کنیم مگر چاره دیگری هم داریم. همه تقریبا درباره این نظر که رابطه پزشک و سیستم پزشکی با بیمار در ایران دچار مشکل است، اتفاق نظر دارند. بیشتر شکایت‌ها هم از رفتار کادر پزشکی است. پول زیاد می‌خواهند، درست جواب بیمار و همراهش را نمی‌دهند و با توپ و تشر حرف می‌زنند. اما اتفاق‌هایی مثل همین ماجرای بخیه هم تبدیل به نقطه عطفی برای حل این بحران نمی‌شوند. همه فقط روی خود اتفاق تمرکز داریم. برای ما مجازات متخلفان شرط لازم و کافی است. حتی رسانه‌ها هم همین را پیگیری می‌کنند.

دیده نشده در این ماجرای اخیر خبرنگاری از معاون درمان وزارت بهداشت بپرسد چه فکری به حال حل این بحران و نه‌فقط این اتفاق خاص کرده‌اند؟ چرا برای سلامت رابطه پزشک و بیمار راهکار عملی ندارند؟ چرا پروسه شکایت آن‌قدر زمان‌بر و پردردسر است؟ چرا همین شماره‌تلفنی هم که داده‌اند پاسخ‌گو نیست؟ چرا شماره‌ای نه‌فقط برای شکایت از زیرمیزی‌گرفتن پزشکان، که برای رفتار بعضی از آنها یا قصورشان در درمان اعلام نمی‌شود؟ چرا همه دغدغه و خواسته ما متوجه یک اتفاق است؟ شماره‌ای که با آن تماس گرفته بودم اشتباه بود. اپراتور خواست پس از اطمینان مجددا تماس بگیرم.

مرضیه رسولی- روزنامه شرق

خوشبختی فقط یک مسیر است

۲۸ آبان ۹۴ ، ۲۲:۰۱
نویسنده : کازی وه

حالا می‌دانم خوشبختی توانایی امید داشتن است و راه رفتن. توانایی عبور از لحظه‌های کامل و شیشه ای و دوام آوردن در لحظه‌های سیاه و ابری. توانایی باز گذاشتن دستها. توانایی رها بودن. توانایی ایستادن. علی رغم همه چیز ایستادن.

خوشبختی، فقط یک مسیر است. از آن مسیرهای گنگی که در مه می‌روی و به هیچ جا هم نمی رسد. بزرگترین امیدت می‌تواند همین باشد. ایستادن روبروی زیباترین جنگل دنیا. مکث کردن در بن بست نفسها. چشیدن. لمس کردن. زندگی کردن و بعد بالا نگه داشتن سرت و ادامه دادن راه.

از وبلاگ روزنگار خانم شین

mrsshin.presianblog.ir

For that one person

۲۷ آبان ۹۴ ، ۱۵:۰۴
نویسنده : کازی وه

Can people change? i don't know. people are who they are. give or take... about fifteen percent

that's how much people canchange if they really want to. whether it's for themselves or people they love,yeah it's fifiteen percent.

.But somtimes, that's enough

از وبلاگ ماهی طلا

معمولی بودن

۲۵ آبان ۹۴ ، ۲۲:۰۲
نویسنده : کازی وه

معمولی بودن در زندگی، میتواند سخت ترین وضعیت ممکن باشد.

مثلا:

شاگرد معمولی بودن، قیافه معمولی داشتن، دونده معمولی بودن، نقاش معمولی بودن، دانشجوی معمولی بودن، نویسنده معمولی بودن، معمولی ساز زدن و معمولی رقصیدن و معمولی جشن عروسی بر پاکردن، معمولی مهمانی دادن، فرزند معمولی داشتن...

منظورم از "معمولی" همان است که عالی و ایده آل و منحصر به فرد و کمیاب و در پشت ابرها نیست، بلکه همین جا، روی زمین، کنار ما، فراوان و بسیار هست.

فرهنگ ایده آل گرایی تیغ دولبه ای است که هم انگیزه ایست مثبت برای پیشرفت و هم می تواند شوق و ذوق فراوان آدمهای معمولی را شهید کند. من مثلا بعد از سالها با علاقه نقاشی کشیدن، روزی که فهمیدم در نقاشی خیلی معمولی ام برای همیشه نقاشی را کنار گذاشتم. این کنار کشیدن زمانی بود که همکلاسی دبیرستانم، در عرض دو دقیقه با مداد بی جانش، چهره معلم مان را کوبید کنار طرحی که من بیست دقیقه طول کشیده بود تا دزدکی در حاشیه جزوه از او بکشم.

حقیقت این است که دوستم در نقاشی یک نابغه بود و تمرین و پیگیری من خیلی با نبوغ او فاصله داشت و من لذت نقاشی کشیدن را از خودم گرفتم تا خفت معمولی بودن را تحمل نکنم.آن روزها آنقدر ضعیف بودم که با شاخص های "ترین" زندگی کرده و خود را مقایسه می کردم. و این ترین بودن آدم را ضعیف و شکننده می کند.

شاید همه آدم ها اینطور نباشند. من اما، همیشه در درونم یک سوپر انسان داشته ام که می خواست اگر دست به گچ بزند، آن گچ حتماً بایستی طلا شود. یک توانای مطلق که در هیچ کاری حق معمولی بودن را ندارد.

اما امروز فهمیده ام که معمولی بودن شجاعت می خواهد. آدم اگر یاد بگیرد معمولی باشد نه نقاشی را میگذارد کنار، نه دماغش اگر معمولی است را عمل می کند، نه غصه می خورد که ماشینش معمولی است، نه حق غذا خوردن در یک سری از رستوران های معمولی را از خودش میگیرد، نه حق لبخند زدن به یک سری آدم ها را، نه حق پوشیدن یک سری لباس ها را.

حقیقت این است که "ترین" ها همیشه در هراس زندگی می کنند. هراس هبوط (سقوط) در لایه آدم های "معمولی". و این هراس می تواند حتی لذت زندگی، نوشتن، درس خواندن، نقاشی کشیدن، ساز زدن، خوردن، نوشیدن و پوشیدن را از دماغشان دربیاورد.

تصمیم گرفته ام خودِ معمولی ام را پرورش دهم. نمی خواهم دیگر آدم ها مرا فقط با "ترین"هایم به رسمیت بشناسند. از حالا خودِ معمولی م را به معرض نمایش می گذارم وبه خود معمولیم عشق می ورزم و به آدم ها هم اجازه دهم به منِ معمولی عشق بورزند.

نمی دانم نوشته از کیست، اما از من نیست.

گول کلمه ها را نخوریم

۲۱ آبان ۹۴ ، ۰۰:۲۶
نویسنده : کازی وه

بیایید رک باشیم؛ آیا ما برای مردان سرزمینمان حکم ملکه را داریم؟ آیا مرد زندگی‌مان جلویمان خم می‌شود؟ آیا پس از مرگ او تمام اموالش برای ما می ماند؟ آیا در لابی قصرمان مجلس رقص برگزار می‌شود؟ همان مجلسی که افراد حق ندارند با ملکه دست بدهند مگر اصل و نسب درستی داشته باشند. از سویی آیا بچه‌های ما را دایه‌ها بزرگ می‌کنند؟ آیا صبح به صبح خدمتکار موهایمان را شانه می‌کند؟  خیر! حتی شوهرمان هم شانه نمی‌کند. آیا ما باز ملکه‌ایم؟ خیر، یک سری زن هستیم که نقطه ضعف‌هایمان شناسایی شده و از آن استفاده می‌شود تا نابرابری مان ماسمالی شود.

باور کنید عناوینی مثل زیبای من، ملکه‌ی من و غیره همان‌قدر معتبرند که دوستت دارم‌ها!

لذا خواهشمندم وقتی متنی توسط کسی فرستاده شده و در آن ظلم هایی که به شما طی قرن ها شده ماسمالی شده و شما بدون فکر کردن گمان می کنید آهان پس به خاطر ملکه بودن بود که جنس دوم بودم،مردها خیرم رو می‌خواستن پس!!!!!!!! کمی فکر کنید که ملکه‌ ها هیچ وقت شبیه ما نیستند . جنس دوم نیستند .دیه شان نصف نیست. بچه‌هایشان آویزان گردنشان نیستند و ضمنا مجبور نیستند کار کنند،مقنعه سر نمی‌کنند. جواب مادرشوهر را نمی دهند و شوهرهایشان هنگام ازدواج صدها هکتار زمین به ‌آنها هدیه می‌دهند.و خب ته ته‌اش هم با هرکسی دست نمی‌دهند!

خوب است که وقتی مسیج‌هایی از این قبلی برایمان می آید کمی فکر کنیم  و بعد آن را دست به دست نکنیم،چون تعداد زنانی که اصولا فکر نمی کنند و به طور کلی آموخته ‌اند که خدا با آتشی در دست یک عمر نشسته منتظر شخص آنها زیاد هستند. گول زدن خود زیر سوال بردن حق‌النفس و منتشر کردن اراجیفی که ساخته‌ی دست تفکری است که سالها زنان ایران را عقب نگه داشته نمونه بارز زنان علیه زنان است

بیایید سعی کنیم گول کلمه ها را نخوریم که این نقطه ضعفی زنانه‌ است. گول وعده ها را نخوریم.و هرجا و هر مکان و هر ساعتی شخصی ما  را ملکه ی دوست داشتنی زندگی اش دانست میزان مرواریدهایی را که برای اثبات این احساس به ما می دهد بشماریم.راستی چند بار هرکدام ما گول کلمه‌ها را خورده‌ایم؟ قطعا زیاد!

 بخشی از یادداشت زنان علیه زنان ۱۶/ از وبلاگ خرمالوی سیاه

 

از زبان مردی که زنش در مرحله اول کشته شد

۱۹ آبان ۹۴ ، ۱۸:۵۳
نویسنده : کازی وه

خُب٬ توی مراحل اول تو فقط عاشق می شی.حسابی عاشق می شی٬ اونقدر که دوست داری کره زمین رو به اسم طرف کنی. اون قدر که دوست داری شیرجه بزنی توی طرف. توس دستاش. توی روحش. دوست داری میلیون ها ساعت نگاش کنی٬اما.. اما دوست نداری حتی یه لحظه هم بش دست بزنی. دوست نداری لمسش کنی. دوست نداری باهاش بخوابی. خُب فقط آدمای کمی٬ آدمای خیلی کمی می تونند توی این مرحله باقی بمونند و لیز نخورند توی مرحله بعد. عینهو زمین داغی که پابرهنه توش وایسی. عینهو گوی داغی که بگیری توی دستات.

مرحله بعد اینه که هم عاشق هستی و دوست داری بش دست بزنی. به نظر من فقط بعضی از آدما می تونند توی این مرحله باقس بمونند. خوب البته مرحله ی آخری هم هست که ترجیح می دم درباره ش حرفی نزنم چون تقریباً همه آدم های دنیا توی کثافت این مرحله زندگی می کنند. این مرحله ست که عاشقش نیستی و فقط دوست داری باهاش بخوابی. بعضی ها انقدر نابغه اند که بدون اینکه پله های اول و دوم رو بالا برند٬ منظورم اینه پایین برند٬ یه راست می پرند توی مرحله سوم.

تهران در بعدازظهر ـ مصطفی مستور

چرا که مردم مثل رودند...

نویسنده : کازی وه

مردم را نمی شود یکبار و برای همیشه شناخت. مردم مثل رود اند. رودی که در جریان است، می رود، می رود، می رود و هرگز نمی ماند. مردم را باید در شرایط مختلف، در روزهای مختلف، در مودهای مختلف، در موقعیت های اجتماعی مختلف، در حالت های عاطفی مختلف، در فصل های مختلف و در مکان های جغرافیایی مختلف شناخت. وقتی که مجرد اند و وقتی که متاهل، وقتی که بی پول اند و وقتی که پولدار، وقتی برنده اند و وقتی بازنده، وقتی اوضاع به کام شان است و وقتی نیست، وقتی در وطن اند و وقتی در غربت، وقتی کارمند اند و وقتی رئیس، وقتی غرق در ماتم اند و وقتی سرشار از خوشی، وقتی آویزان از میله اتوبوس بی آر تی اند و وقتی نشسته بر روی صندلی هواپیمای لوفت هانزا، وقتی شستشان به نشانه ی «لایک» بالا است و وقتی در حال هو کشیدن اند...

مردم را باید هر روز و هر ساعت شناخت. چرا که آنها رود اند. می روند و هرگز نمی مانند. می روند و تغییر می کنند و ثابت نمی مانند.

از وبلاگ آنالی اکبری       

شمس لنگرودی

۱۲ آبان ۹۴ ، ۰۰:۴۵
نویسنده : کازی وه