بوسیدن پای اژدها

یادداشت‌های نیمه‌شخصی که به مرور زمان تکمیل می‌شوند

معمولی بودن

۲۵ آبان ۹۴ ، ۲۲:۰۲
نویسنده : کازی وه

معمولی بودن در زندگی، میتواند سخت ترین وضعیت ممکن باشد.

مثلا:

شاگرد معمولی بودن، قیافه معمولی داشتن، دونده معمولی بودن، نقاش معمولی بودن، دانشجوی معمولی بودن، نویسنده معمولی بودن، معمولی ساز زدن و معمولی رقصیدن و معمولی جشن عروسی بر پاکردن، معمولی مهمانی دادن، فرزند معمولی داشتن...

منظورم از "معمولی" همان است که عالی و ایده آل و منحصر به فرد و کمیاب و در پشت ابرها نیست، بلکه همین جا، روی زمین، کنار ما، فراوان و بسیار هست.

فرهنگ ایده آل گرایی تیغ دولبه ای است که هم انگیزه ایست مثبت برای پیشرفت و هم می تواند شوق و ذوق فراوان آدمهای معمولی را شهید کند. من مثلا بعد از سالها با علاقه نقاشی کشیدن، روزی که فهمیدم در نقاشی خیلی معمولی ام برای همیشه نقاشی را کنار گذاشتم. این کنار کشیدن زمانی بود که همکلاسی دبیرستانم، در عرض دو دقیقه با مداد بی جانش، چهره معلم مان را کوبید کنار طرحی که من بیست دقیقه طول کشیده بود تا دزدکی در حاشیه جزوه از او بکشم.

حقیقت این است که دوستم در نقاشی یک نابغه بود و تمرین و پیگیری من خیلی با نبوغ او فاصله داشت و من لذت نقاشی کشیدن را از خودم گرفتم تا خفت معمولی بودن را تحمل نکنم.آن روزها آنقدر ضعیف بودم که با شاخص های "ترین" زندگی کرده و خود را مقایسه می کردم. و این ترین بودن آدم را ضعیف و شکننده می کند.

شاید همه آدم ها اینطور نباشند. من اما، همیشه در درونم یک سوپر انسان داشته ام که می خواست اگر دست به گچ بزند، آن گچ حتماً بایستی طلا شود. یک توانای مطلق که در هیچ کاری حق معمولی بودن را ندارد.

اما امروز فهمیده ام که معمولی بودن شجاعت می خواهد. آدم اگر یاد بگیرد معمولی باشد نه نقاشی را میگذارد کنار، نه دماغش اگر معمولی است را عمل می کند، نه غصه می خورد که ماشینش معمولی است، نه حق غذا خوردن در یک سری از رستوران های معمولی را از خودش میگیرد، نه حق لبخند زدن به یک سری آدم ها را، نه حق پوشیدن یک سری لباس ها را.

حقیقت این است که "ترین" ها همیشه در هراس زندگی می کنند. هراس هبوط (سقوط) در لایه آدم های "معمولی". و این هراس می تواند حتی لذت زندگی، نوشتن، درس خواندن، نقاشی کشیدن، ساز زدن، خوردن، نوشیدن و پوشیدن را از دماغشان دربیاورد.

تصمیم گرفته ام خودِ معمولی ام را پرورش دهم. نمی خواهم دیگر آدم ها مرا فقط با "ترین"هایم به رسمیت بشناسند. از حالا خودِ معمولی م را به معرض نمایش می گذارم وبه خود معمولیم عشق می ورزم و به آدم ها هم اجازه دهم به منِ معمولی عشق بورزند.

نمی دانم نوشته از کیست، اما از من نیست.

یادمه خونده بودم این متن رو، اما کجا؟ یادم نیست...
این متن یه مدت توی فضای مجازی به شدن پخش شده بود
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی