بوسیدن پای اژدها

یادداشت‌های نیمه‌شخصی که به مرور زمان تکمیل می‌شوند

۲۹۰ مطلب با موضوع «دختر دیوانه» ثبت شده است.

به ترتیب یا بدون ترتیب

۱۶ تیر ۹۸ ، ۱۶:۲۷
نویسنده : کازی وه

من دنبال دفترهای زشت با جلدهای زمخت و تیره که کاغذهای کاهی دارند می‌گردم. دوستم می‌گوید وقتی روی این کاغذها می‌نویسی انگار داری کلماتت را می‌اندازی توی فاضلاب. مکث می‌کنم. سالنامه جلد آبی زهوار در رفته‌ام را ورق می‌زنم و می‌گویم: عوضش امنیت‌شان حفظ می‌شود! کی حاضر است دست در فاضلاب کند برای یک مشت داستان و هیجانات و تخیلات چرکنویس شده؟ 

این ترم ۶ واحد ناقابل افتادم. و جالب اینجاست که تنها ترمی بود که انتظار افتادن نداشتم و اولین ترمی بود که رفتم امتحان دادم و افتادم! موقعیت عجیبی است. اول ناراحتم که ممکن است بخاطر ۶ واحد، یک ترم اضافه بخورم. بعد ناراحتم که چرا قدرت تف انداختن در صورت استاد را ندارم؟ بعدتر ناراحتم که چرا آن یکی درس که امتحان خوبی دادم را استاد فقط به خاطر غیبت‌هایم بهم ۸ داد؟ و دست آخر خوشحالم که بعد از این همه سال بالاخره برای یک چیزی به غیر افسردگی و مشکلات درونی‌ام غصه می‌خورم!

خودت را نگاه

۱۵ تیر ۹۸ ، ۰۲:۱۱
نویسنده : کازی وه

- هر کاری دوست داری انجام بده

- آن وقت ممکن است گم شوم

- پس هر کاری دوست داری انجام بده، بی‌پروایی کن اما به موقعش مراقب خودت باش

- زیاده روی من را از خودم غافل می‌کند

-بی‌پروایی زیاده روی است؟

-بازی کلمات است؟

- فقط می‌گویم باید قدرت بس کردن و متوقف کردن خودت را داشته باشی

- سخت است

- همیشه می‌شود ایستاد

- همیشه نمی‌شود کار درست را کرد. نه به موقع!

- مهم این است که همیشه می‌شود. هر چند دیر یا زود!

- از بیراهه برگشتن به مسیر اصلی آزار دهنده است.

- یک تجربه جدید

- با پوسته‌ای مشابه! منزجرم می‌کند.

- منزجر یعنی چه؟

- یعنی با حضور کسی شاد شوی که به دلیل وجودت آن جا را ترک می‌کند.

- حرف‌های فلسفی همیشگی؟

- باید یاد بگیرم از خودم مراقبت کنم.

- همیشه این کار را کرده‌ای. همیشه! 

- آدم همیشه خودش را دارد.

- همیشه.

نامربوط اما غیرمستقیم وقتی جلوی آینه به کبودی زیر گلویم که به زردی می‌زد دست کشیدم. موهایم را کنار زدم یکی دیگر هم پشت گوشم بود. روی بازویم، زیر سینه‌ام، روی شکمم. برای اولین بار در زندگی‌ام از مورد علاقه و توجه واقع شدن بیزارم.

Vertigo

۲۷ خرداد ۹۸ ، ۰۹:۲۱
نویسنده : کازی وه

انگار روی آبم. وقتی ایستادم و راه می‌روم شناورم. دراز که می‌کشم مثل کشتی آبکش شده غرق می‌شوم. انگار زیر آبم. همه چیز از این پایین متلاطم و درهم برهم است. سرم از فشار آب درد می‌گیرد. روی پا هم که باشم انگار دریا زده‌ام، تهوع امانم نمی‌دهد. هر چی قرص دکتر دفعه پیش داده بود خوردم اما هنوز سرگیجه دارم. بنشینم سرگیجه هیچکاک را ببینیم شاید افاقه کرد.

تاثیر رفتار و منش پزشک در انتخاب او به عنوان معالج

۲۳ خرداد ۹۸ ، ۲۰:۴۲
نویسنده : کازی وه

داشتم نیازهای ارتباطیم رو لیست می‌کردم و دیدم که خیلی برام مهمه که دیگرانی که در دایره اطرافیانم وارد می‌کنم آدم‌های باملاحظه‌ای باشند. ملاحظه یعنی تو رو نادیده نگیرند، به احساسات و واکنش‌هات اهمیت بدن، حواسشون بهت باشه و درک بالایی داشته باشند. حدود دو سال پیش تصمیم گرفتم دیگه عینکی نباشم و زدم تو کار جستجو برای یافتن پزشک حاذق و خفن! پروسه پیدا کردن پزشکی که علم و تجربه‌ و تبحرش به اندازه دکتر استرنج باشه و اخلاقش به قدر دکتر ژیواگو حسنه باشه حدود شش ماه طول کشید. من یک لیست بالا و بلند نوشتم از دکترهایی که قراره ویزیتشون کنم (!) و اون جا تصمیم نهایی رو گرفتم. شاید دلتون بخواد غر بزنید که بابا تو دیگه کی هستی! یک عمل لیزیک که احتمالا کور شدنش کمتر از برخورد شهاب سنگ (منم شنیدم فقط!) با زمینه که این حرف‌ها رو نداره. ولی دوست عزیز من در مورد انتخاب لوسیون بدنم همین قدر سختگیرم و کلا روحیه جستجوگرم بر گوشه گوشه زندگیم سایه افکنده! خلاصه ما دکتر جان رو که از نظر ظاهری و باطنی بسیار شبیه دکتر ژیواگو بودند انتخاب کردیم و عمل کردیم و راضی هم بودیم. اون وسط‌ها هر کی می‌رسید یک لقد می‌زد که حالا باملاحظه بودن و منش پزشک چه ربطی داره که تو هی گیر دادی؟ تبحرش مهمه که همه این‌هایی که لیست کردی جلوت خیلی خوبن. یکی رو تیک بزن و برو پیشش. مگه وقتی ماشینت خراب میشه، موقع انتخاب تعمیرکار به رفتارش هم اهمیت می‌دی؟ اما من همچنان مصر بودم که فرق داره. خلق و خو و نوع رفتار پزشک روی حال و هوای بیمار تاثیر مستقیم میذاره. روان و جسم ارتباط عجیب و تنگاتنگی با هم دارن. اگر پزشک من اطلاعاتی که لازم دارم بدونم رو در اختیارم نذاره و سوال‌هام رو با تندی یا بی‌حوصلگی جواب بده حس می‌کنم ملاحظه کافی رو نداره و دیگه پیشش نمی‌رم. اتفاقی که برای خیلی از پزشکان اون لیستم افتاد. پزشک اگه به احساسات و نگرانی‌هام اهمیت نده و امنیت روانی لازم برای اعتماد کردن رو نداشته باشم، نمی‌تونم جسمم رو اختیارش قرار بدم. اعتماد کردن هم برای من از طریق گفتگو و تعامل به وجود میاد. البته که قضیه حساسیت‌های فردی و انتخاب شخصی در میونه و شما می‌تونید هر جور که دوست داشتید پزشک مورد نظرتون رو انتخاب کنید. اما ترجیح من به عنوان یه آدم فوق العاده حساس که به سختی با دیگران ارتباط نزدیک برقرار می‌کنه انتخاب آرایشگر، تعمیرکار ماشین و لوسیون بدن و پزشک از راه لیست کردن ویژگی‌های مورد نظره!

اعتیاد به عشق

۲۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۱:۰۵
نویسنده : کازی وه

من لاو ادیکتم. حدوداً ده ماهه فهمیدم. هیچوقت براش تراپی نرفتم. یعنی سعی کردم، تیری در تاریکی اتاق روانشناسم پرت کردم ولی از پنجره بیرون رفت. کمی متعصب بود و روی نظریاتش پافشاری می‌کرد و من دیگه پیشش نرفتم. اما با جستجو و مطالعه تونستم یک دوره‌ای رو بگذرونم. شش ماهه که تلاش می‌کنم الگوهای اعتیاد به عشق رو بشکنم. چطوری؟ وارد رابطه نشدم، روی عزت نفسم کار کردم، رابطه‌م رو با خودم ترمیم کردم، به روابط گذشته عمیق‌تر نگاه کردم، سعی کردم عقده‌هام رو بشناسم، خودم رو بپذیرم، بفهمم که عشق اساطیری فقط یک مفهوم افسانه‌ایه و رابطه عاطفی انسانی پیچیده‌تر از این حرف‌هاست، خیال‌پردازی‌ها رو کنترل کردم و... حالا دارم یادداشت‌های روزهای اول رو می‌خونم. وقتی که شروع کردم. جسته و گریخته افسردگی و مانیا و رنج و شادی و انواع تناقض‌ها رو تو این پروسه تجربه کردم. و یک جایی هدفم رو این طور بیان کردم:

این یه رفتار نابالغانه است که مانع از مصاحبت تو با آدما و کشف اتفاقات بهتر میشه. اینکه تو هر موقعیتی فورا خودت رو کنار اونا تصور میکنی معناش این نیست که فقط اون یارو رو میخوای و بس. معناش اینه که بلد نیستی و نمیتونی تصویر دیگه‌ای بسازی. میتونه از تصورات موهومی که از یه رابطه داری باشه. تا آدما رو مستقل از خودت در نظر نگیری نمیتونی بزرگ بشی. رشد نمیکنی. بدون شیفتگی باید بهشون نگاه کنی تا بفهمیشون. تا بت نشن. تا رابطه سالم شکل بگیره.

تنظیم هدفمند ساعت بیولوژیک بدن

۲۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۳:۰۲
نویسنده : کازی وه

برای یکماه دیگه که روزهای مزخرف امتحان‌های پشت سر هم و بدون فرجه است تمرین نخوابیدن می‌کنم. سپانلو می‌خوانم و کارن هورنای و الگوریتم نویسی یاد می‌گیرم و برای خواهرک نمونه سوال فلسفه پیدا می‌کنم اما یک ورق جزوه انفورماتیک پزشکی ندارم، جزوه الکترونیکم ناقص است، نمره کارگاه تجهیزات پزشکی‌ام روی هوا است و فقط امیدوارم که برای بار چهارم مجبور به برداشتن درس شیرین سیگنال نشوم. آخ! بروم لباس‌هام را جمع کنم، این هفته یک خبرهایی هست. از آن جا خواهم نوشت. احتمالا :)

Also delete for...

۲۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۳:۱۱
نویسنده : کازی وه

هر چی فکر میکنم نمی‌فهمم که چرا یک نفر باید علاوه بر پاک کردن پیام‌های خودش، تیک گزینه برای طرف مقابل هم پاک کن رو توی تلگرام بزنه. پاول دوروف در دفاع از این آپشن گفته باید به آدم‌ها فرصت بدیم گذشته‌شون رو فراموش کنند. اما این فیلسوف ارزنده به این فکر نکرده که شاید ما (طرف مقابل) همچنان نیاز به یادآوردن ماجرایی، دیالوگی، گفتگویی، خاطره‌ای، ابراز عشق و علاقه‌ای از لای همین پیام‌ها داشته باشیم. من هنوزم از کاری که سینا کرده شوکه‌ام. به خودت میای و میبینی دوستی که داشتی رفته و علاوه بر سهم خودش، سهم تو رو هم از خاطراتتون برده. این تیکه آزاردهنده‌ایه که احتمالا دوروف بهش بها نداده. چون لابد خودش آدم گذاشتن و رفتن بوده. شایدم با این کار خواسته انتقام همه روزهایی که کسی رفته و اون رو به راحتی فراموش کرده رو بگیره. کی می‌دونه؟

علامت خطر

۲۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۱۴
نویسنده : کازی وه

خاطره ساختن‌ از رویاها یک وضعیت خطرناک است. گاهی متوجه‌اش نیستم. ولی وقتی می‌فهمم خودم را سرزنش نمی‌کنم. قلبم هنوز از زندگی در خیال درد می‌گیرد اما رنج برخورد نسنجیده با خودم هم آزرده‌ام می‌کند. امروز صبح از پله‌های باغچه پشت دانشکده انسانی بالا می‌رفتم و در عین حال در ماشین با او درباره رضایتم از میزان خستگی روزهام حرف می‌زدم. که چقدر خوشحالم که می‌توانم از جایم بلند شوم و کار کنم و درست بخوانم و حتی آن موقع که افسرده بودم هم خوشحال بودم. به من می‌خندیدیم در حالی‌که از پشت ساختمان عبور می‌کردم و از کنار دانشجوهایی که نمی‌شناختم می‌گذشتم و او نه آن‌جا بود و نه در آن شهر و نه قرار بود بزودی ببینمش. این وضعیت؛ وصله پینه کردن زمان جاری با خیالات مثل تیری در قلبم بود. ایستادم. نفس عمیق کشیدم. درد‌هام را حس کردم که مثل بالا رفتن جیوه از جدار شیشه‌ای دماسنج، پاهام را طی می‌کنند. گفتم آرام باش. سعی نکن فکر نکنی. سعی نکن خیال نکنی. فقط توجه‌ات را معطوف کن به الان. همیشه راه برگشت داری. همیشه دفعه بعدی در کار است. از هیچ چیز نترس. من دوستت دارم. متاسفم. این دفعه هم متاسفم.

دختر دیوانه و پسر معطر

۲۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۸:۵۴
نویسنده : کازی وه

فروغ و ویسواوا خواندیم. قهقهه زدیم. بوسیدیم. در یکدیگر حل شدیم و مثل سکوت بین دو کلمه محبت آمیز، عریان بودیم.

بزرگواری زورکی

۱۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۳:۰۱
نویسنده : کازی وه

عطای کتاب محبوبم که پنج ماه است پس نیاورده را به ندیدن قیافه نحسش بخشیدم!