بعد از ظهر دلانگیزی است. مرغ ماهیخوار و گنجشک سر اینکه چه کسی پوستر کاندیدای شورا را بخورد با هم جدال میکنند. اگر "یک" نفر این صحنه را میدید میگفت گنجشک باید از مرغ ماهیخوار که توانایی تکهتکه کردن او و درجا قورت دادنش را دارد ممنون باشد. اما چه خوب که تا اینجا این دو جانور اینطور فکر نَمیکنند.
امروز از کمبود امید در استخوان خاصرهام و فقدان شور و نشاط در ماهیچه همان ناحیه که اسمش الان در خاطرم نیست رنج میبرم.
خواهرم اصرار ناتمامی به بیرون بردن من دارد. آنهم در حالیکه موقع درددل کردن برایش شرح دادم که تحمل جمع و جماعت و اجتماع بیش از یک نفر برایم سخت و دردناک است و نیاز من به تنهایی همان قدر ضروری است که نیاز ماهی به آب، حسن روحانی برای اثبات خودش به آحاد ملت ایران به زمان، نوزاد هر جانوری در بدو تولدش به نفس کشیدن(حالا یه چیزی گفتم پا نشین سرچ کنین کی در بدو تولدش نیاز به تنفس نداره) و انسان در زمان تنگی به دست به آب. دیگر کمکم به این نتیجه رسیدم که هر چقدر بیشتر وضعیتم را شرح میدهم آرامش نداشتهام کمتر میشود و اطرافیان مصرانه عرصه را بر من تنگ میکنند و در دلشان به خودشان به خاطر این حرکت خدا پسندانه مدال میدهند. من هم تلاش میکنم ازشان گلایه نکنم و فقط سرم را تکان بدهم و عجیب اینکه شدت سر تکان دادنم رابطه مستقیم دارد با سرعتی که دست از سرم بر میدارند. آنها دلشان برای من میسوزد و من دلم برای هیچکس. به همه چیز میگویم فانی. به هراس میگویم گمشو، به عشق میگویم خفهشو، به غم میگویم رِ تِ تِ، به زندگی پشتم را میکنم و صدای خواهرم که مدام میپرسد امروز بریم یک هوایی بخوریم در گوشم کمرنگ و کمرنگتر میشود.
این وسط دنبال تراپیست جدیدی میگردم که وقتی وسط حرفهایش میگویم اما من اینطور فکر نمیکنم سرم داد نزند که علم من بیشتره یا تو؟ تو بیشتر میفهمی یا من؟ هاه؟
پینوشت: اگر شما هم برای خوندن پست قبل دچار فیل زدگی شدید اون کانال فیل شتک کن رو که توی پیوندها لینک کردم دنبال کنید.
*کشک! یعنی هنوز نمیدانید برای تردد در سطح اینترنت باید فیل ترشکنتان همواره روشن باشد؟
بعضی روزها هم باید روی پیشانیم بنویسم قابل اشتعال به هیچ وجه نزدیک نشوید.
وقتی ایدهآل نیست و دسترسی بهش سخته تو چه کار میکنی؟ من از بین افراط و اعتدال، اعتدال رو انتخاب میکنم.
تا شنبه سکته میکنم و همین جسم ناقصمم از دست میدم.
چقدر دیگه باید دستامو بشورم تا تمیز بشن؟ کمکم دارن محو میشن.
امروز هیچ دلش نمیخواست از سیارهاش پایین بیاید.
امشب درحالیکه یک پایم قطع شده بود و نصف قلبم را از توی حلقم بیرون کشیده بودند و از آئورتم خون به در و دیوار میپاشید موهایم را با روغن نارگیل و بادام تلخ و روغن زیتون چرب کردم. و به خودم قول دادم زندگی هر چقدر سخت و دشوار فقط یک قدم، یک قدم به جلو بردارم. الانم بالشم را فروکردهام جای نیمه قلبم و احساس خوبی دارم.