خواهرم اصرار ناتمامی به بیرون بردن من دارد. آنهم در حالیکه موقع درددل کردن برایش شرح دادم که تحمل جمع و جماعت و اجتماع بیش از یک نفر برایم سخت و دردناک است و نیاز من به تنهایی همان قدر ضروری است که نیاز ماهی به آب، حسن روحانی برای اثبات خودش به آحاد ملت ایران به زمان، نوزاد هر جانوری در بدو تولدش به نفس کشیدن(حالا یه چیزی گفتم پا نشین سرچ کنین کی در بدو تولدش نیاز به تنفس نداره) و انسان در زمان تنگی به دست به آب. دیگر کمکم به این نتیجه رسیدم که هر چقدر بیشتر وضعیتم را شرح میدهم آرامش نداشتهام کمتر میشود و اطرافیان مصرانه عرصه را بر من تنگ میکنند و در دلشان به خودشان به خاطر این حرکت خدا پسندانه مدال میدهند. من هم تلاش میکنم ازشان گلایه نکنم و فقط سرم را تکان بدهم و عجیب اینکه شدت سر تکان دادنم رابطه مستقیم دارد با سرعتی که دست از سرم بر میدارند. آنها دلشان برای من میسوزد و من دلم برای هیچکس. به همه چیز میگویم فانی. به هراس میگویم گمشو، به عشق میگویم خفهشو، به غم میگویم رِ تِ تِ، به زندگی پشتم را میکنم و صدای خواهرم که مدام میپرسد امروز بریم یک هوایی بخوریم در گوشم کمرنگ و کمرنگتر میشود.
این وسط دنبال تراپیست جدیدی میگردم که وقتی وسط حرفهایش میگویم اما من اینطور فکر نمیکنم سرم داد نزند که علم من بیشتره یا تو؟ تو بیشتر میفهمی یا من؟ هاه؟
پینوشت: اگر شما هم برای خوندن پست قبل دچار فیل زدگی شدید اون کانال فیل شتک کن رو که توی پیوندها لینک کردم دنبال کنید.