بوسیدن پای اژدها

یادداشت‌های نیمه‌شخصی که به مرور زمان تکمیل می‌شوند

۲۳ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است.

من برم به سماجتم ادامه بدم...

۱۲ دی ۹۴ ، ۲۰:۵۳
نویسنده : کازی وه

آمدم فقط بگویم در کارهایتان، زندگیتان، چیزهایی که میخواهید سمج باشید، کنه شوید و پافشاری کنید؛ حالا یا آن اتفاق می افتد یا دست کم دیگر سرجای اولتان نیستید! پس سمج باشید!

بنده دارای گواهی پایه یک کنه گی هستم.

سرزمین شترهای گاو پلنگ یا پدر و مادر ما مچکریم!

۱۱ دی ۹۴ ، ۲۰:۰۱
نویسنده : کازی وه

یک زمانی تا پسره پشت لبش سبزمیشد فارغ از اینکه علاقه و تواناییش چیه، پاش رو از یک زاویه خاصی قلم میکردن که فقط بتونه پا جای پای ابوی بذاره و شغل خانوادگی رو ادامه بده. الان از وقتی بچه دیگه میتونه مستقل آروغ بزنه؛ میفرستنش انواع کلاس های استعدادیابی و شخصیت شناسی و با استفاده از پکیج های چگونه بچه های زیرپنج سال به موفقیت های چشمگیرمیرسند تالیف مش ماشالله و عیال، سعی در شکوفایی بچه شون دارن. بعد نوبت میرسه به انواع کلاس های خصوصی و گروهی وهنری و ورزشی و تا اونجایی که میشه دست میکنن ته حلق بچه تا استعدادهای نهفته در وجودش فواره بزنه. بعد بچه میرسه به پانزده سالگی و به لطف و همت والدین گرامی شش تا دوره ورزشی رفته اما هنوز نمیتونه توپ رو بدونه کله پا شدن شوت کنه، هفت تا کلاس زبان رفته ولی هنوز فارسی رو هم نمیتونه حرف بزنه، سه تا ساز رفته ولی یکیشم که میزنه انگار خط کش فلزی رو روی تخته سیاه میکشن. خلاصه بعد از اینکه استعداد دون فرزند دردونه رو درمیارن،چون با گسترش تکنولوژی شعوریک آپشنی بوجود اومده به اسم حق انتخاب؛ روز انتخاب رشته فرزند دلبند رو که الان بیشتر شبیه شترگاوپلنگه میذارن رو به روشون و بهش میگن" عزیزم. ما الان استعدادهای تو رو کشف کردیم و البته برای شعورت احترام قائلیم و بهت حق انتخاب میدیم. حالا انتخاب کن که پزشکی دوست داری یا مهندسی؟". 

از ما که گذشت، اما بچه های فامیل رو که میبینم دلم میخواد به سازمان ملل نامه بنویسم، گرچه اونم فقط بلده اظهار نگزانی کنه!. خدایا خودت نجاتمون بده!

ای درمان همه درد هایم

۱۱ دی ۹۴ ، ۱۹:۴۳
نویسنده : کازی وه

دندان های دردناک لعنتی؛ ریشه پوسیده دو تا آسیاب بالا و در آمدن عقل در مجاورش وقت گیر آورده اند که درس زندگی بدهند؛ من اما پشتم را میکنم و مچ دستم را فشار میدهم که از استخوان درد نترکد و کلیه ام را ماساژ میدهم و نگران گوش هایم هستم که از وقتی صدای ضبط شده لعنتی ات را شنیدند نسبت به هر صدای دیگری کر شده اند. 

مادر بودن یک حق است!

۱۰ دی ۹۴ ، ۱۱:۵۶
نویسنده : کازی وه

مادرشدن حرفه نیست، وظیفه هم نیست. فقط حقی ست از هزاران حق دیگر. از بس این را فریاد میکشی، خسته میشوی و اغلب همیشه شکست میخوری. ولی نباید دلسرد شوی؛ مبارزه به مراتب زیبا تر از پیروزیست!

اوریانا فالاچی, نامه به کودکی که هرگز زاده نشد

پی نوشت: در دنیای من مادربودن یک حق است نه یک وظیفه همچنان که پدر بودن یک انتخاب است؛ نه تقاص یک غفلت! کاش هنوز هم آدم هایی باشند که این را بفهمند کوچولو!

از کلکسیون عدالت های دنیا

نویسنده : کازی وه

آدم اگر عاشق باشد میمیرد

اگر عاشق هم نباشد میمیرد...

می خواهم برای کارون کتاب بخوانم!

۷ دی ۹۴ ، ۱۸:۵۸
نویسنده : کازی وه

قیافه کارون یکجور بود که با یک نگاه بهش فهمیدم او هم مثل من حالت خودکشی دارد و باید برایش کاری کرد. پس کیفم را برداشتم و گوله کردم سمت کتاب فروشی. هر چند قدم باید می ایستادم و یکی در میان بند کتانی هایم را سفت میکردم، فکر کنم سومین یا چهارمین بار بود که ورِ خزانه دار مغزم گفت با این شتاب که داری میری کتاب بخری، پولم داری؟ کمی فکر کردم، دست هایم را کردم توی جیبم و با اعتماد به نفس گفتم احساس می کنم داشته باشم. بی اهمیت به نگاه های ملت به شلوار خانگی ام رفتم توی کتابفروشی، یکراست رفتم قسمت ادبیات و درجا چشمم خورد به کتاب هایی که میخواستم، نزدیک بود جیغ بزنم! آخر میدانید بزرگترین موفقیت در زندگی هر کرم کتابی این است که بدون کمک کتابدار کتابش را پیدا کند این که چشمت بلافاصله بخورد به کتاب هایی که میخواهی دیگر یعنی خیلی خوشبختی!. داشتم توی ذهنم دو دوتا چهارتا میکردم و قیافه آقای نویسنده یکی از کتاب هاکه کتابش قیمت نداشت از جلوی چشمم نمی رفت کنار و هی توی دلم میگفتم چه کار خوبی کردم نرفتم نهار بخورم ها! که مانیتور قیمتی کمتر از آنچه حساب کرده بودم را نشان داد.

خوشحال از کسب سه موفقیت قبلی، داشتم خودم را برای فینال یک روز خوب آماده میکردم که چشمم خورد به یک نفر! درست روبه روی من، جلوی رستوران سر خیابان، دختری با دوستش حرف میزد. دختری که یک شب من را چهل دقیقه توی رستوران کاشت، بعد هم بدون اینکه اعلام کند با رفقایش رفت بیرون و از یکماه پیش تا الان هم خودش را گم و گور کرده بود. آهی کشیدم و خیره نگاهش کردم، که متوجه نگاهم شد، لبخند گنده ای زد و برایم دست تکان داد. لبخند گنده تری زدم و برایش دست تکان دادم و پیچیدم توی کوچه و با خودم فکر کردم این هم جیره هشدار این است که هنوز یاد نگرفتی آدم های بدرد نخور را خط بزنی و صرفا فراموششان میکنی. برای همینم با هربار دیدنشان قلبت درد میگیرد. ای دل رحم! بند کفش هایت که باز شد دوباره!

الان هم میخواهم بروم استخوان های گیج گاهی شناور در آب و پیاز کله پاچه امروز را بخورم، بعد هم بروم برای کارون کتاب بخوانم که دلش باز شود و یک وقت خودش را در خودش غرق نکند و با خودم فکر کنم آدم های به دردنخور را چطور خط بزنم که کاغذ سوراخ نشود!

تا بیایم شما بگویید ببینم:

آخرین کتابی که خواندید چی بود؟

آخرین باری که کسی را خط زدید کی بود؟

کلپچ که میخورید؟هان؟

چاله های انتظار

۷ دی ۹۴ ، ۰۱:۱۵
نویسنده : کازی وه

وظیفه ما تشخیص لحظات و رویدادهای سرنوشت ساز نیست. وظیفه ما، خوب درس خواندن، مظالعه کردن، آموختن و افزایش توانمندیست. به گونه ای که در مواجهه با فرصت ها و لحظات تعیین سرنوشت، دستِ خالی نباشیم. وظیفه ما کندن چاله است. باران دیر یا زود، خواهد آمد.

از لابه لای نوشته های محمدرضا شعبانعلی

گاهی با یادآوری اتفاقی حرف هایشان در روزهای سخت دلم روشن میشود؛ خیلی روشن.

چه کاری بهتر از اینکه آدم ها را بهم وصل کنی؟

۵ دی ۹۴ ، ۱۴:۴۹
نویسنده : کازی وه

قرار است بعد از اینکه دور دنیا سفرکردم و از همه چیز عکس گرفتم، بروم اداره پست و در قسمت نامه های شخصی کار کنم. فکرش را کنید! چتری هایم را کوتاه کنم و یونیفرم اداره پست را بپوشم و سوار دوچرخه شوم و نامه عاشقانه یک پسر شیرینی پز را به دخترگلفروش سر چهارراه برسانم. یا خاطرات و دلتنگی سرباز جزیره خارک را ببرم بگذارم کف دست های پرپری مادرش. یا عکس ها و نامه ی یک برادری که سال هاست خانه نیست را ببرم بدهم به خواهرش. نامزدها و زن و شوهر های دور ازهم را بگو، دوست ها و رفیق های جان جانی که هم را گم کرده اند را بگو، نامه های اولین ابراز عشق را بگو، عکس ها را بگو، هدیه های فینگیلی توی پاکت پست را بگو!

البته از آن روبرو اشاره میکنند خیلی هیجان زده نشوم، چون مردم دنیا خیلی وقت است برای هم نامه نمی نویسند و من هم بهتر است بروم کشکم را بسابم یا یک دور دیگر دور دنیا بچرخم. اما من میدانم تا آن موقع یک اتفاقی می افتد و آدم ها بعد از اینکه از تلگرام و ایمیل و واتزآپ خسته شوند، بعد از اینکه آخرین اس ام اس هایشان را بفرستند، بعد از اینکه آخرین سرچشان را بکنند، بعد از اینکه از کاووش و نرسیدن به هیچی خسته شوند دوباره کاغذی از وسط دفتر میکنند و نامه ای می نویسند و با هر کلمه اش می فهمند چقدر حرف ها هست که نمیشود توی پیامک و تلگرام گفت، چه حرف ها یی را که نمی شود پای تلفن گفت، چه حرف ها یی را که نمی شود حضوری گفت. حرف هایی که توی دل آدم گیر کرده اند و تا قبل از اینکه رودل کنیم باید تبدیلشان کنیم به واژه و بریزیم روی کاغذ. حرف هایی که فقط باید نامه شوند، حرف های کاغذی. اصلا شاید دلیل این همه سردی رابطه ها همین نامه ننوشتن ما باشد. کسی چه میداند!. خُب وقتی که آن اتفاق ها که گفتم بیفتد، چه شغلی توی دنیا بهتر از پستچی بخش نامه های شخصیست؟ اصلا چه کاری بهتر از اینکه آدم ها را به هم وصل کنی؟همم؟

دنیا جای درد کشیدن نیست

۴ دی ۹۴ ، ۰۲:۳۰
نویسنده : کازی وه

عق میزنیم وقتی از کنار هم توی خیابان رد میشویم، وقتی هم را همینجوری نگاه میکنیم در حالیکه عمرا هم را بشناسیم،عق میزنیم وسط ساندویچی با دوست هامان در حال خندیدن،عق میزنیم کنار گل فروشی وقتی برای یک نفِر زندگیمان که دوروز است قهریم گل می خریم،عق میزنیم وقتی لبخند از دیگران هدیه میگیریم، وقتی فردای یک دعوای حسابی دست به دست هم روی جدول راه می رویم، عق میزنیم وقتی با بچه هایی که به واژه هایشان نقطه اضافه میکنند بازی میکنیم، وقتی بعد از یک روز پرکار یک اس ام اس فول آف لاو میگیریم، عق میزنیم وقتی حق تقدم را به عابر پیاده میدهیم، وقتی بالای کوه ،هوای سرد،سر صبح ورزش میکنیم، وقتی یک شب سر ساعت خوابمان میبرد،وقتی مامان غذای مورد علاقه مان را میپزذ، وقتی آخرین مسئله مان را درست حل می کنیم، وقتی پولمان جور میشود، وقتی یکی عاشقمان میشود، وقتی راننده تاکسی هوایمان را دارد، وقتی همکلاسی برایمان جا میگیرد، وقتی بهترین دوستمان تولد میگیرد، وقتی یک روز صبح پوستمان حسابی شفاف و زیبا شده، وقتی دختر تپل سفید موفرفریمان با دندان های خرگوشی اش با عشق نگاهمان میکند، وقتی از خستگی در حال مرگیم و یک نفر لیوان چای سبز داغ جلویمان میگیرد، عق میزنیم وقتی یک نفر از پشت بغلمان میکند، وقتی بابا اسممان را با پسوند های زیبا صدا میزند، وقتی مامان موهایمان را میبافد، وقتی اتوبوس زودی می آید و معطلمان نمی کند، وقتی پسر بچه دستفروش برایمان آرزوی خوشبختی می کند، وقتی به همه جا نگاه میکنیم و خدا را میبینیم، عق میزنیم و بالا می آوریم همه ی آن ماده ی ترش و آزار دهنده را بالا می آوریم و شده لحظه ای خالی و آرام میشویم از مزه ی ترش و اسیدی نفرت، کینه و انتقام، حال بد، عق میزنیم و تف میکنیم توی مستراح و سیفون را هم میکشیم؛ دنیا که جای درد کشیدن نیست!.

فتوای شب جمعه

۳ دی ۹۴ ، ۲۳:۲۵
نویسنده : کازی وه

بدبخت آنها که رویا ندارند

بدبخت تر آنها که فقط رویا دارند