بوسیدن پای اژدها

یادداشت‌های نیمه‌شخصی که به مرور زمان تکمیل می‌شوند

می خواهم برای کارون کتاب بخوانم!

۷ دی ۹۴ ، ۱۸:۵۸
نویسنده : کازی وه

قیافه کارون یکجور بود که با یک نگاه بهش فهمیدم او هم مثل من حالت خودکشی دارد و باید برایش کاری کرد. پس کیفم را برداشتم و گوله کردم سمت کتاب فروشی. هر چند قدم باید می ایستادم و یکی در میان بند کتانی هایم را سفت میکردم، فکر کنم سومین یا چهارمین بار بود که ورِ خزانه دار مغزم گفت با این شتاب که داری میری کتاب بخری، پولم داری؟ کمی فکر کردم، دست هایم را کردم توی جیبم و با اعتماد به نفس گفتم احساس می کنم داشته باشم. بی اهمیت به نگاه های ملت به شلوار خانگی ام رفتم توی کتابفروشی، یکراست رفتم قسمت ادبیات و درجا چشمم خورد به کتاب هایی که میخواستم، نزدیک بود جیغ بزنم! آخر میدانید بزرگترین موفقیت در زندگی هر کرم کتابی این است که بدون کمک کتابدار کتابش را پیدا کند این که چشمت بلافاصله بخورد به کتاب هایی که میخواهی دیگر یعنی خیلی خوشبختی!. داشتم توی ذهنم دو دوتا چهارتا میکردم و قیافه آقای نویسنده یکی از کتاب هاکه کتابش قیمت نداشت از جلوی چشمم نمی رفت کنار و هی توی دلم میگفتم چه کار خوبی کردم نرفتم نهار بخورم ها! که مانیتور قیمتی کمتر از آنچه حساب کرده بودم را نشان داد.

خوشحال از کسب سه موفقیت قبلی، داشتم خودم را برای فینال یک روز خوب آماده میکردم که چشمم خورد به یک نفر! درست روبه روی من، جلوی رستوران سر خیابان، دختری با دوستش حرف میزد. دختری که یک شب من را چهل دقیقه توی رستوران کاشت، بعد هم بدون اینکه اعلام کند با رفقایش رفت بیرون و از یکماه پیش تا الان هم خودش را گم و گور کرده بود. آهی کشیدم و خیره نگاهش کردم، که متوجه نگاهم شد، لبخند گنده ای زد و برایم دست تکان داد. لبخند گنده تری زدم و برایش دست تکان دادم و پیچیدم توی کوچه و با خودم فکر کردم این هم جیره هشدار این است که هنوز یاد نگرفتی آدم های بدرد نخور را خط بزنی و صرفا فراموششان میکنی. برای همینم با هربار دیدنشان قلبت درد میگیرد. ای دل رحم! بند کفش هایت که باز شد دوباره!

الان هم میخواهم بروم استخوان های گیج گاهی شناور در آب و پیاز کله پاچه امروز را بخورم، بعد هم بروم برای کارون کتاب بخوانم که دلش باز شود و یک وقت خودش را در خودش غرق نکند و با خودم فکر کنم آدم های به دردنخور را چطور خط بزنم که کاغذ سوراخ نشود!

تا بیایم شما بگویید ببینم:

آخرین کتابی که خواندید چی بود؟

آخرین باری که کسی را خط زدید کی بود؟

کلپچ که میخورید؟هان؟

اخرین کتابی که خوندم  خطای ستارگان بخت ما  از جان گرین بود همین هفته قبل  بسی هم دوستش داشتم زیاد زیاد
اخرین  باری هم که کسی رو خط زدم حدود دو سال  پیش بود   خیلی طول کشید تا بفهمم از من سو استفاده میکنه بهم حسودی میکنه و فقط نقش یک دوست رو بازی میکنه:|  خنگ بودم  زیاد زیاد

و باید بگم از کله پاچه بدم میاد  پس نع  نمیخورمش
مهم اینه که آدم واقعا بفهمه! آخه ماهی سیاه بعضیا هستن وانمود میکنن فهمیدن، دو روز بعد یکی دیگه هم اذیتشون میکنه و همون آش و همون کاسه!
آخرین کتاب: دیوان اشعار عارف قزوینی؛ برای بار هفتم البته؛ علاقه زیادی بهش دارم؛
کلپچ هم عاشقشم ^_^
جواب سوال دومت کو جناب مترسک؟ ^_^
+هنر شفاف اندیشیدن/رولف دوبلی/عادل فردوسی پور

+نمیدونم...

+بله :-)
یه برنامه کلپچ بذاریم پس :)))
منم در حال خوندن کتاب هنر شفاف اندیشیدن هستم.
حدود 4 سال پیش
بستگی داره کی درستش کرده باشه، عاشق کلپچی که مامانم یا مامان بزرگم درست میکنه هستم.
چه کتاب خوبی :)
من فکر کردم در مورد کم آبی یا آلودگی کارون و راههای بهبود وضعیتش میخواید کتاب بخونید... :)
در هر صورت امیدوارم دلش باز بشه...

+من آخرین کتابی که دارم میخونم "وضعیت آخر" هست از تامس.ای.هریس...تقریبا اولین کتابیه که در این حوزه میخونم هنوز باهاش راحت نیستم :)
+یادم نمیاد همچین موردی...مثلا من باهرکی که به تیپ هم زدیم، آخرش دوست یا آشنایی صمیمی هم شدیم...نمیدونم چه حکمتیه. مثلا یکیش دوست دوران دبیرستانم بود که با دماغ خونی رفتیم دفتر مدرسه. مدیر گفت اونهایی که میبخشن آدمای بزرگی هستن، ببخشش که اخراجش نکنیم، منم گفتم باشه...بعدش تا پیش دانشگاهی و حتی موقع سربازی هم باهم صمیمی بودیم :)
در مورد بعضیا بی تفاوت میشم ولی درکل منم دست به خط زدنم خوب نیست...
+ بله سالی دو سه بار مناسبتی
اتفاقا منم همینجورم. با هرکی اولش سر جنگ دارم، بعد از آشتی بهترین دوستم میشه! 
جوابی براش نداشتم، ننوشتمش...
ببخشید، شاید نباید میپرسیدم :)
کرم کتاب من رو یاد مجله ی چلچراغ انداخت! هرچند خودم هیچ وقت کتاب خون حرفه ای نبودم.

آخرین کتابی که خوندم یادم نمی آد اما خب این چندوقته شبا قبل خواب دارالمجانین جمال زاده رو می خونم و با وراجی هایی که رنگ کاغذ رو دیدند! چشام گرم می گیره!

خط زدن... یه سال پیش. که همه رو، خوب و بد خط زدم!

عاشقش هستم، وحشتناک!

چرا یاد چلچراغ افتادین؟
یه صفحه داشت به اسم کرم کتاب آخه. که نویسنده ها و خواننده ها اونجا کتاب معرفی می کردند.
آها چه خووووب
من هیچ وقت چلچراغ نخوندم اما تقریبا همه نویسنده هاش رو میشناسم، شاید به خاطر اینکه بعدا خیلیاشون برای خودشون کسی شدن :)
توانایی خط زدن آدمای بی خود از زندگی فک می کنم یه موهبت الهی باشه که منم ندارمش :| :| 
آدمایی بودن که اومدن و به زندگیم گند زدن و من همچنان جواب سلامشونو میدم :|

+آخرین کتاب... هوممم/// این که در دست احداث.. ببخشید-در درست خوندنه اسمش نان سالهای جوانی ه/ هاینریش بُل

+بلی بلی کلچ رو هستیم ^_^
هانریش بل رو دوست دارم ^_^
هوم آخرین کتابی که خوندم کتاب کار گاج فیزیک سوم دبیرستان(رشته تجربی) بود:| با جلد قرمز :|
قبل از اون برا بار هشتم قلعه حیوانات :)
کسیو خط زدم؟!؟ خط زدم!
کلپچ؟!؟!؟!؟! :///// :||||||||||||
جلد قرمز :))) چقدر از گاج بدم میاد :/ البته نه بیشتر از قلمچی :/
کلپچ نمیخوریم! بعله! :)
کاخ انتظاراتم از تو نابود شد بهنااااام :)))
آخرین کتاب سه گانه ای بود از ال ام مونتمگری
اینکه ال ام جانم نویسنده نسل نوجوان هست اصلا مهم نیست :دی
پارسال بود دور یه آدمو خط نکشیدم دور یه اکیپ آدم رو خط کشیدم تنهاتر شدم
ولی وقتی هم تو اکیپ بودم به ظاهر تنها نبودم... خلاصه اصن یه وضی
کلپچ هم نمیخورم فقط یه بار به زور خونه دوستم آبشو خوردم :|

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی