بوسیدن پای اژدها

یادداشت‌های نیمه‌شخصی که به مرور زمان تکمیل می‌شوند

۲۹۰ مطلب با موضوع «دختر دیوانه» ثبت شده است.

Tweet

۱۴ خرداد ۹۶ ، ۰۱:۱۸
نویسنده : کازی وه

به کوتاه گویی عادت کردم. به کاراکترهای محدودی که معلوم نیست اصلاً منظورت را می‌رسانند یا نه.

۱۹

۱۰ خرداد ۹۶ ، ۲۲:۲۸
نویسنده : کازی وه

۱. دارویی دارم که سه ساعت از ساعت‌های اوج بیداری و هشیاری من رو می‌خوابونه و من بازم خوابم میاد. ازش ممونم و بوس به قوطی شیشه‌ایش :-*

۲. اینکه چیپس و پفک با پای خودشون بیان دم خونه بیشتر به واقعیت نزدیکه تا من برم سر خیابون. البته اگه اسلام و سبک زندگی ایرانی-اسلامی دست و پامو نمیبست و انقدر سخت نمیگرفت احتمالش یکم بیشتر میشد و ممکن بود سر کوچه با چیپس و پفکی که داشتن به سمت خونه‌ ما می‌اومدن یه احوالپرسی داشته باشم.

در این حصار بشکن

۸ خرداد ۹۶ ، ۱۳:۴۰
نویسنده : کازی وه

می‌دویدم و می‌دویدم و می‌دویدم. همه زبان‌های دنیا را بلد بودم اما حرف هیچکس را متوجه نمی‌شدم. روی تپه بلندی، تپه خیلی خیلی بلندی نشستم و پاهام تا روی زمین می‌رسید. رو کردم به آدم‌ها، رو کردم به دریای رو‌به‌رو و رو کردم به آسمان فیروزه‌ای بالای سر شهری که سقف شیروانی خانه‌هایش سرخ و زرد و ارغوانی و قهوه‌ای بود. هیچ صدایی، هیچ کلمه‌ای، هیچ آوایی نبود که من بدانمش. همه چیز تازگی داشت. همه چیز یک شروع دوباره بود.

سخته خب، سخته خب

۲ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۵۴
نویسنده : کازی وه

تمرین زندگی کردن در سیاره زمین سخت‌ترین کاریست که از زمان آمدنم کرده‌ام. دشوار و پر از بن‌بست. اصلاً خود بیهودگی ایستاده رو‌به‌روم، دست به کمر و چه می‌کنی دختر!

۱۸

۱ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۱۲
نویسنده : کازی وه

"چه آدم نچسبی! نگات میکنه و یه کلمه حرف نمیزنه‌. بهش میگی آب میخوری هم سرشو تکون میده، خب وا بده لامصب، اخماتو وا کن یکم فشار از روت بردات شه بتونی صداتو بدی بیرون"

صداهای احتمالی ذهن هم‌ اتاقی‌ام.

یک قدم

۲۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۱۱
نویسنده : کازی وه

امشب درحالیکه یک پایم قطع شده بود و نصف قلبم را از توی حلقم بیرون کشیده بودند و از آئورتم خون به در و دیوار می‌پاشید موهایم را با روغن نارگیل و بادام‌ تلخ و روغن زیتون چرب کردم. و به خودم قول دادم زندگی هر چقدر سخت و دشوار فقط یک قدم، یک قدم به جلو بردارم. الانم بالشم را فروکرده‌ام جای نیمه قلبم و احساس خوبی دارم.

۵ساله بودم

۲۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۰۶
نویسنده : کازی وه

چشم‌هایم را می‌بستم و موهای صاف و کوتاهم در باد می‌رقصید. یک لحظه بعد و تمام دیروزها محو می‌شدند. من بودم سوار دوچرخه که در جستجوی بستنی یخی هم‌صدای اذان مغرب در تاریک و روشن روز گم می‌شدم.

۱۲

۲۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۵۱
نویسنده : کازی وه

به خوب شدنم فکر می‌کنم؛ برگشتنم سرکار، خواندن و نوشتن، کم کردن وزن و کوتاه کردن موهایم، دویدن و شعر و رقص و خندیدن، به قوی‌تر شدن و جلوی بحران‌های بعدی کم نیاوردن، تجربه کردن، سفر رفتن تو بگو تا سر کوچه رفتن، سبک شدن سینه‌ام، رسیدن یک روزی که از خودم نپرسم این غم این غم این غم چرا من چطور من چی شد من؟

خودم

۲۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۰۵
نویسنده : کازی وه

هر وقت به دیگران و تفکراتشان خندیدی یعنی زمانش رسیده که یک تجدید نظر اساسی در ماهیتت بکنی!

آواز گنجشککان در یک صبح کاملاً زیبای اردیبهشتی

۲۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۰:۴۱
نویسنده : کازی وه

ای گنجشکی که امروز صبح کله من را به شکل چاه مستراح دیدی و موهای تازه از حمام درآمده و بوی خوب بده‌ و کمتر زن شانه من را مورد عنایت قرار دادی. آن‌ هم وقتی مقنعه‌ام را تا عرض پشانیم جلو کشیده بودم. تو فقط به من نه که به شعار زیبای حجاب محدودیت نیست، مصونیت است هم ریدی.