بوسیدن پای اژدها

یادداشت‌های نیمه‌شخصی که به مرور زمان تکمیل می‌شوند

۱۸ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است.

عاشقانه‌های کازیوه

۱۱ شهریور ۹۷ ، ۱۶:۳۴
نویسنده : کازی وه

محبوب وقتی می‌خنده پرزهای معده‌اش هم پدیدار میشه.

خلاصه که همه چیز را از من گرفته اند

۱۰ شهریور ۹۷ ، ۲۲:۵۲
نویسنده : کازی وه

به رییس می گم شما نمی‌تونید به من بگید لحن نوشته‌هات رو تغییر بده چون اونوقت آخرین سنگر خلاقیت رو هم ازم می‌گیرید. ایشون می‌فرمان همین که گفتم! با این لحن ننویس!

قبل از این سنگر پرداختن به جوانب، شوخی با مخاطب و تیترهای بانمک را هم از من گرفته‌اند

اما من زیرکی زیرکی

هر چه که دلم می خواهد را خواهم نوشت

پس مرده باد رییس!*

*اسکی

رییس خوبی باشید

۱۰ شهریور ۹۷ ، ۲۲:۴۴
نویسنده : کازی وه

یعنی اون شبی که با آرزوی کوبوندن کله رییس و مشتری بهم سر به بالش نذارم میرسه؟ گمون نکنم.

هرگز قربون صدقه خودت نرو هستم!

۷ شهریور ۹۷ ، ۱۹:۰۷
نویسنده : کازی وه

دیروز ظهر، تیر گرما و برق آفتاب داشتم با فرزی و تیزی حرکت انگشت‌هام روی کلیدهای عابربانک حال می‌کردم و به خودم می‌گفتم ایول چه سریع! که کارتم خورده شد. کارتم نه، کارت بابام خورده شد. چرا؟ چون ۳ بار رمز اشتباهی زدم. چرا؟ چون مغرور توانایی‌های ناچیزم شده بودم و داشتم قربان صدقه دست و پای بلورینم می‌رفتم. خلاصه که افتخار با مذاق بعضی‌ها جور نیست. البته که مومن گناهکار فقط یکبار مجازات نمی‌شود بلکه شب توی رستوران هم کارتش را گم می‌کند و شستش هم خبر دار نمی‌شود. که کاملا به گوه خوری بیفتد و با عقوبت گناه آشنا شده و به راه راستی و درستی و به سمت نور ایمان هدایت شود.

دوست سازی (گپ خودمونی)

۷ شهریور ۹۷ ، ۰۰:۳۳
نویسنده : کازی وه

من هیچوقت توی دانشگاه با کسی گرم نگرفتم. مورد توجه و علاقه دیگران هم نبودم. خودم هم دوست نداشتم که باشم. چون به نظرم به هیچ کدام از بچه‌های همکلاسی و غیر همکلاسی نمی‌خوردم. حتی دلم نمی‌خواست کسی را داشته باشم که توی بوفه باهاش ساندویچ بخورم و به این بهانه با هم حرف بزنیم. اگر هم اتاقی‌هایم وقت استخر و شنا آمدن نداشتن خودم می‌رفتم. تنهایی در خیابان قدم می‌زدم. تنهایی بستنی می‌خوردم. تنهایی خرید می‌کردم. تنهایی سر تمام کلاس‌ها می‌نشستم. حتی پسرها که جمله غلطی است! مخصوصا پسرها هیچ گونه توجهی به من نمی‌کردند. باهام حرف هم نمی‌زدند. من بچه‌های دانشگاه آزاد واحد گوزان قره‌مان را به دسته‌ آدم‌های سطحی و ظاهربین و تک بعدی محدود نمی‌کنم. بلکه فکر می‌کنم باید بپذیرم که هر محیطی یک طبقه اجتماعی غالب دارد. باید یاد بگیری وقتی هم طیفشان نیستی و باید آن جا بمانی بپذیریشان و بفهمی‌شان نه اینکه همرنگشان شوی یا تحقیر و طردشان کنی. راستش را بخواهی خواننده اول‌ها خیلی مسخره‌شان می‌کردم و جلوی هر کس و ناکسی آبرویشان را می‌بردم. از ادا اصول‌هایشان می‌گفتم و اینکه خیلی چیزها را بلد نیستند و اصلا نمی‌دانند وجود دارد. تنبلی و ناامیدیشان برای آینده خشمگینم می‌کرد. و همه‌اش فکر می‌کردم این‌ها که آنچنان درسی هم نمی‌خوانند پس چرا از صبح تا شب دور خودشان می‌گردند؟ اما حالا وقتی کسی ازم می‌پرسد چرا با دوست‌های دانشگاهت بیرون نمی‌روی؟ چرا آن‌ها را به مهمانی دعوت نمی‌کنی؟ فقط می‌گویم چون هنوز دوستی که هم تیپم باشد را پیدا نکرده‌ام. آٔدم هم مسیر را نمی‌شود از بین کسانی که فقط بواسطه رتبه با هم یک جا هستید انتخاب کرد. آخی! کازیوه تنها و بی دوست!

***

به جز وقت‌هایی که افسردگی به روانم چنگ می‌اندازد و زیر پتو برای خفه کردن مغزم دعا می‌کنم هیچوقت نشده که خودم را محدود کنم. هیچوقت نشده که فکر کنم سن و سالی ازم گذشته یا خواهد گذشت و چطوری هم‌راه و هم‌زبان پیدا کنم. تا از کسی خوشم آمده و فکر کردم دوست‌های خوبی می‌شویم یا نیاز دارم که با این آدم یک رابطه بسازم رفته‌ام جلو. خیلی وقت‌ها هم سخت است. مثلا شاهین را توی اینستاگرام یکی از دوست‌هایش پیدا کردم. بعد کلمات خودش را در صفحه‌اش خواندم و عکس‌هاش را دیدم و فکر کردم دلم می‌خواهد با این آدم رفیق شوم. جایی خوانده بودم که وبلاگ دارد. حتی اسم وبلاگش و سرویس بلاگش را هم نمی‌دانستم. توی گوگل دنبالش کردم و به سختی یافتمش! بعد بهش مسیج دادم و مسیج دادم و مسیج دادم و بالاخره او هم فهمید من را می‌تواند به عنوان یک دوست قبول کند و یک مسیجی داد. ماجراهایی را از سر گذرانیدم و الان یک دوستی ۲ ساله معرکه ساختیم. هر وقت هم قرار بودم همدیگر را ببینیم خوردیم به دیوار! چون نشد.

مهشید، حمید، فریبا، فرزانه، سمیرا، پویا، غزل نازنیم و عالمه را هم همین طور پیدا کردم. پیدا کردم چون دوست پیدا کردنی است. باید دنبالش بگردی. نمی‌توانی روی مبل خانه‌تان بنشینی و با خودت خیال کنی کاش جای دختر عمه پدرت که فقط از سریال‌ها و خریدهای عصرش و اینکه چقدر چاق و لاغر شدی حرف می‌زند دوستی داشتی که سینما رفتن را دوست داشت و عاشق قدم زدن در پارک بود یا اهل بازی فکری و امتحان کردن غذاهای تازه بود. دوست را نمی‌توانی آرزو کنی. باید دنبالش بگردی و دنبالش بیفتی و چهار دستی بهش یچسبی. در رابطه باید شروع کننده باشی. من تعداد زیادی از دوست‌هایی که گفتم را هنوز از نزدیک ندیدم اما خیلی حرف‌ها دارم که باهاشان بزنم. این باعث می‌شود غصه دوریشان را نخورم. البته این روزها به این فکر می‌کنم لازم نیست که همه آدم‌هایی که می‌شناسم رفیق جینگم باشند یا اصلا من را بشناسند. و از آن جایی که سفت و سخت معتقدم هر بشری که چیزی بهم یاد بدهد دوست من است خیلی ها را رفیق می‌دانم در حالیکه از وجود من اصلا اطلاع ندارند. خلاصه سخت نمی‌گیرم و در این یک مورد از خودم حسابی راضیم! اگر از من بپرسید برای جوان‌های خام و تازه‌ کاری مثل ما چه توصیه‌ای داری؟ می‌گویم حرف مشترک پیدا کنید و شروع کننده باشید. بیخیال نشوید، دلسرد نشوید و در آخر غصه نخورید. اگر این مدلی نتوانید دوست پیدا کنید هزار مدل دیگر هم هست. فقط مدل مخصوص خودتان را پیدا کنید. تامام!

راستی شما چطوری دوستی می‌سازید؟ مدل خاصی دارید؟ روشی؟ جادو و جنبل و ورد و آب دعایی؟ بگویید ما هم بدانیم.


#گپ-خودمونی

#دارم‌بلندفکرمی‌کنم

عشقولانه‌های کازیوه

۶ شهریور ۹۷ ، ۲۰:۴۲
نویسنده : کازی وه

جهنم همین جاست. جایی که از کسی که این همه دوستش دارم جدا افتاده‌ام.

اینم قشنگ بود

۳ شهریور ۹۷ ، ۰۱:۲۰
نویسنده : کازی وه

Open your heart

!I'm coming home

سکوت کر کننده مخفی کاری

۲ شهریور ۹۷ ، ۲۱:۵۴
نویسنده : کازی وه

یک بیمار سرطانی یکبار بهم گفت زمانی فهمیده مرگش نزدیک است که پزشکش به جای آنکه مثل همیشه که معاینه را با ضربه خفیفی از سر شوخی بر کپلش به پایان برساند، دستش را به گرمی فشرده است.

مامان و معنی زندگی/ ارویم یالوم