میدانستم
به مرگ جرعهای چای گرم تعارف کردهاست
نه آنکه بخواهد مرگ را بفریبد،
می خواست با مرگ رفاقت کند.
احمدرضا احمدی
میدانستم
به مرگ جرعهای چای گرم تعارف کردهاست
نه آنکه بخواهد مرگ را بفریبد،
می خواست با مرگ رفاقت کند.
احمدرضا احمدی
بر سر قبر من گریه نکنید
من آنجا نیستم
من آنجا نخوابیدهام
من بادی هستم که میوزم،
من الماسی در برفم که میدرخشم،
من نوری هستم در گندمزارها
من باران نرم پاییزم
هنگامی که در بامداد،
آرام بیدار میشوید روح من همچون کبوتری، آرام بال میگشاید
من ستارهای نورانی در شبم
بر سر قبر من گریه نکنید
من آنجا نیستم
من نمرده ام.
از سرودههای سرخپوستان
وقتی مرگ در خانه ام را زد،
در پایان روزهایم،
هرگز!
با دستانی خالی روانه اش نخواهم کرد.
رابیندرانات تاگور
مرگ از بین رفتن روشنایی نیست،
خاموش کردن چراغ است
آنگاه که روشنایی سپیدهدم پدیدار میشود.
رابیندرانات تاگور