به غیر از آن سه، چهار نفر همیشگی هیچکس برایم نمانده که دور و نزدیکِ من باشد. همه آن هایی که می شناسم یا دورند یا خیلی دورند یا آنقدر دورند که دیده نمیشوند. همه رابطه ها را خودم بریدم. رابطه های بی خودیِ به دردنخورِ سالی یکبار عیدت مبارک با نوشته های کپی پیست مملو از گل و بلبل که شاید هیچکدام را تا ته هم نخواندم. فقط عین احمق ها، عین بقیه، تکرار میکنم عین بقیه مردم که وقتی برایشان از این پیام ها میفرستند یکی دیگر از یک جای دیگر کپی می کنند و میفرستند من این کار را نکردم. فقط نوشتم سال نوی شماهم مبارک. شادباشی. همین! چندسال این کار را تکرار کردم. چندسال بعد خسته شده بودم از این کار. چندسال بعد از خودم پرسیدم که چی؟ که چی که به آدم های دور و خیلی دور و خیلی خیلی دورِ سالی یکبار وقت عید، بگویی سال نو مبارک. یک روز نشستم شماره تلفن ها را یکی یکی الک کردم و رابطه ها را بریدم. انگار که گاز را روشن کنی بعد کیسه های شنی را رها کنی و بالن برود هوا. سبک شدم، سبکِ سبک. حالا دارم با خودم فکر میکنم غیر از آن سه، چهار نفر همیشگی هیچکس نمانده که دور و نزدیک من باشد. در واقع آدم ها را بعد از آن انقطاع روابط فقط به دو دسته آن هایی که از ریخت من خوششان نمیآید و ترجیحشان فقط سلام و خداحافظیست و آن ها که میخواهند مرزها را درهم بکوبند و از دیوار حریم شخصی ام بالا بروند و تا سرشان را توی شورت آدم نکنند احساس صمیمیت نمی کنند، تقسیم کرده ام که دسته بندی ابلهانه و بی رحمانه ایست. اما حالا احساس میکنم نیاز به دوست دارم. نیاز به ساختن یک رابطه، دو رابطه، چند رابطه. نیاز به کسی که حرف بزند. که حرف بزنم. که گوش بدهیم به هم. رویا ببافیم. سفر برویم. بحث کنیم. بخندیم و توی سرو کول هم بزنیم. فحش بدهیم. از هم یادبگیریم. بهم کمک کنیم. احساس میکنم این همه تنهایی در عین اینکه از من آدم محکمی ساخته ترسویم میکند، مردم گریز. بعد وقتی بعد از مدت ها به کسی میرسم و باهم حرف میزنیم دلم میخواهد خودم را بکشم که برای کسی درددل کرده ام و خودم را ریخته ام روی دایره و فکر میکنم اینطور استحکامم فرو می ریزد و مجبورم به آدم های دیگر تکیه کنم. تنهایی در عین اینکه به من فرصت فکر کردن به خودم را داده من را بیش از حد فرو کرده توی خودم و همه اش فکر میکنم باید اینکار را برای بهتر شدن کنم و اینجا این را کم دارم و آن جا این را و این به این و اون به اون نمی آید و این ها هیچکدام با بودن کسی و دوست داشتن کسی در تضاد نیست. این روزها مدام از خودم می پرسم به غیر از همه آن چیزهایی که دلت برای به دست آوردنشان تالاپ تلوپ میکند چه چیزی را برای امسال میخواهی؟ بعد دلم جای من هوار میکشد که دوست، دوست. دنبالدوستی بگرد. دوستی بساز. البته یک دوستی دور و نزدیک. حواست که هست؟
بدمست . |
۰۷ فروردين ۹۵ ساعت ۰۲:۵۶
یکی از سخت ترین کارای دنیاس، خط کشی رابطه!
اگه منظورت آدم های نزدیکیه که کلی باهاشون خاطره داریم ولی احساس میکنیم نبودشون بهتر از بودنشونه، آره. منم موافقم. سخته!
آدم هایی که می خوان دوست ما بشن باید دلشون با ما باشه ، وگرنه همون تنهایی بهتره ، واقعیت غیر قابل تغییری هست تنهایی. میاد یه روزی که ما نباشیم اما اگه تو دل دوستامون باشیم انگار که هستیم.البته تو دل هر کسی نمیشه رفت . این هم بگم که سخت گیری زیاد شده ، آدم حس اعتماد به خودش رو هم داره از دست می ده ، اگه ساده تر نگاه کنیم هستند آدم های متشخص ،موفق و یک رویی که می تونند دوست های خوبی باشند ، دور و نزدیک.
موافقم. هستند. فقط باید چشمامون رو باز کنیم و ساده تر بگیریم. دوست پیدا کردن کار سختی نیست. ولی نباید خیلی زود هر دوستی رو به حریم خودمون راه بدیم.