یک. زده به سرم و دلم روشن است به معجزه ای که دیگران میگویند محیرالعقول است. و من چون از همان بچگی به چیزهای منطقی آدم های منطقی میخندیدم و دنبال عجیب و غریب ترین اتفاقات دنیا بودم دلم چراغانی ست به این معجزه یا حتی بهترش!
دو. مستر هالچیکو آمده نشسته روی کولر، پشت توری پنجره اتاقم و منظره کریه یک اتاق بی آفتاب را کمی قابل تحمل کرده و می فرماد" برای رهایی از دست گذشته، هیچ راهی به جز حرکت کردن بلد نیستم."