یک حسی در من بیدار شده، یا بهتر بگویم سپیده واقعی؛ همان روح خفته و خزه و رسوب بسته درونم، انگار دارد بیدار میشود. انگار دارد فریاد میزند و دوباره میخواهد دیوانه بازی در بیاورد. درست مثل یازده سالگی و سیزده سالگی!. نمیدانم عاقبت موفق میشود با فریاد هایش همه چیز و همه آن رسوب ها و جلبک ها را منفجر کند و خودش را نجات بدهد یا نه؟!. فقط امیدوارم.