من از قهوه به عنوان ابزار تهدید استفاده میکنم. چون چندین روزه که آفتاب رو ندیدم و شب و روزم یکی شده اگه روزها بخوابم، شب هم میخوابم و کل روزم میره. از طرفی من روزها نمیتونم بیدار بمونم چون نیاز دارم که حداقل چهار یا پنج ساعت در سکوت مطلق زندگی کنم و از این عنبازیها. خلاصه که حیات کاری و اجتماعیم به شب بنده. اما دلمم برای تختم زیاد تنگ میشه و چشمام بازی درمیاره. این جور رقتها یک لیوان قهوه غلیظ دم میکنم و میذارم جلوی چشمم. نمیخورم! من اصولا قهوه نمیخورم چون از مزهش متنفرم. همین که چشمام گرم میشه لیوان رو میگیرم جلوی دماغم و میگم چه خبرا؟ کی بود که خوابش میومد؟ یه قلوپ بخور که راحتتر خوابت ببره! بعد یک عق میزنم و چشمام باز میشه و میشینم پای کارم. الان که این رو مینویسم گلاب به روتون عق سومم رو زدم!
وای این یکی از باحال ترین متنهایی بود که در یک ماه گذشته خوندم.:))))))
شاید باورش برات سخت باشه ولی من اینقدر از طعم و بوی قهوه لذت میبرم که انگیزهم برای نوشیدن کلا بیدار موندن نیست! صرفا دوستدارم مزهمزه کنم تلخیش رو.:')
آره میفهمم چی میگی اما نمیخوام درکت کنم :))
:-))))) چقدر خلّاق
من از نوشیدنی به اسم قهوه خوشم نمیاد. ولی بوش رو خیلی دوست دارم!
من بوشو وقتی همون دونه است دوست دارم هی میرم کلهمو میکنم تو قوطیش. وقتی آبجوش میریزم روش بو گندش خفهم میکنه. البته ببخشیدا! اساعه ادب نشه به حس بویایی محترم شما.
عجب ایده ی باحالیه :دی