بوسیدن پای اژدها

یادداشت‌های نیمه‌شخصی که به مرور زمان تکمیل می‌شوند

فقط چرا؟

۳ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۹:۲۵
نویسنده : کازی وه

چرا ننوشتم که موهام را صورتی کردم؟ چرا از روزهای قرنطینه‌ام که حدود ۶۳ روز است چیزی ننوشته‌ام؟ چرا نگفتم که با کمالگراییم دوباره درگیرم طوری که گاهی خودم را هم گول می‌زنم؟ چرا نگفتم دوباره و چندباره شروع کرده‌ام به تاتی‌ تاتی کردن؟ چرا نگفتم داوطلب شدم که با دانشجویان علوم پزشکی شیلد محافظ درست کنیم و محلول‌ها و دستکش‌ها را ضد عفونی و پک کنیم و بفرستیم بخش‌های بیمارستان‌هایی که اینترن‌ها کشیک می‌دهند اما نرفتم؟ چرا نگفتم از کارم که تولید محتوا برای برندهای مختلف است بیزارم؟ چرا نگفتم بیشتر از همیشه به یک حقوق ثابت نیاز دارم اما نتوانستم کار پیدا کنم؟ چرا نگفتم از کارهای بی‌ربطی که می‌کنم بدم می‌آید اما تنها کارهایی هستند که بلدم انجامشان بدهم؟ چرا نگفتم که دوباره به کسی علاقمند شدم که دوستم نداشت و برای بار دوم ردم کرد؟ چرا نگفتم دوباره تمرینات ترک اعتیادم را شروع کرده‌ام؟ چرا نگفته‌ام که احساس می‌کنم تنهام و بلد نیستم هنوز این تنهایی را با خودم پر کنم؟ چرا نگفتم که علی‌رغم اینکه حواسم هست مبادا خودم را تخریب نکنم هر لحظه احساس می‌کنم داغونم؟ چرا نگفته‌ام همه این‌ها را فارغ از افسردگی نوشتم و حداقل از این بابت خوشحالم؟ چرا نگفتم باید یک روان‌درمانگر جدید پیدا کنم و چطور باید این کار را انجام دهم؟ چرا نگفتم کولرها که روشن می‌شود من دلم می‌خواهد تا خود پاییز بخوابم چون مجبورم همیشه خانه بمانم؟ چرا نگفتم تناقض بزرگی است اما من عاشق نور و گرمای خورشیدم و دلم می‌خواهد ظهرهای گرم اهواز بروم روی سنگ‌های ساحل دراز بکشم و گرما جذب کنم؟ چرا نگفتم ترم پیش آن‌قدر جدی درس خواندم که معدلم ۱۸ شد؟ چرا نگفتم با اینکه شب قبل از امتحان تمام واحدهای افتاده و روزهای تحقیر شدن در دانشگاه و ناتوانی روانی‌ام برای جمع کردن درس‌های هفت ترم قبل یادم می‌آمد و گریه می‌کردم اما اشک‌هام را پاک می‌کردم و می‌گفتم یک قدم دیگر بردار سپیده، فقط یک صفحه دیگر بخوان؟ چرا از شاهین، زهرا و مهرنوش که هر روز و هر ساعت کنارم بودند چیزی ننوشتم؟ چرا ننوشتم که بعضی وقت‌ها با شاهین رویا می‌بافتیم که من بروم بوستون و با هم امریکا را طی‌الارض کنیم؟ چرا نگفتم من همش آدم‌های اشتباه را برای رابطه انتخاب می‌کنم؟ که مدام دارم جاده‌های یک‌طرفه می‌سازم؟ که خسته‌ام از این وضع اما ته دلم روشن است که بالاخره یاد می‌گیرم؟ چرا هیچ ردی از گذشته‌ام، شهرم، خانه‌ام، چهره‌ام، زبانم، امید‌ها و ناامیدی‌هایم در این وبلاگ نیست؟ به من بگو خواننده که این وبلاگ به چه دردی می‌خورد وقتی تیغ سانسور را خودم روی گلوی خودم گذاشته‌ام؟ چرا این کار را می‌کنم؟ 

سوالی هست که من و احتمالا همه‌ی دیگر بلاگرها هم از خودشون دارن!

 و پاسخ؟

و نمیشه سانسور نکرد! نمیشه همه چی رو گفت! حتی اون‌هایی که به نظر میاد همه چی رو میگن هم همه چی رو نمیگن! 

 

منم نمیگم همه چی. چون امنیت روانی جایگاه بالاتری داره. اما این مواردی که اشاره کردم داستان‌هایی بودن که توی ذهنم ساخته و پرداخته شده بودند و کم کم تبدیل به منن شدند اما اینجا ثبت نشدند، علی‌رغم میلم.

ولی من یه دوران همه چی رو میگفتم. ولی یه چیزی که باعث شد نگم یکی راحت نبودنم بود، یکیم اینکه وقتی میدیدم همه دارن یکمیشو قایم میکنن، اسمشونو، شهرشونو و الخ! حس میکردم نکنه من دارم اشتباه میکنم مثلا؟ نکنه مشکلی ممکنه پیش بیاد و ندونم مثلا. حالا البته دیگه مشکلاتی که ممکنه پیش بیاد کمابیش اینقد گفته شده که همه میدونن و اینکه من سعی کردم اسم و شهرمو قایم کنم مثلا، ولی موفق نبودم! 

همچنان خودسانسوری خودم تو وبلاگم و نوشته هام ادامه داره. چیکار میشه کرد؟ میخواستم بندازم تقصیر جامعه بلاگیون ولی خب خودمونم بی تاثیر نیستیم و بی نقش، از ننوشتن!

مشکلم اینه که چرا حتی چیزهایی که میخواستم بگم رو ننوشتم. وگرنه اگه با بیان چیزی راحت نیستی بهتره نگی. اینجور احساس امنیتت هم بیشتره.

چون بعضی از چیزها برای نگفتن‌اند و بعضی چیزها برای گفتن. حال ماست که تعیین میکند. کاش حالمان خوب باشد تا چیزهای گفتنی‌مان خوب باشد.

خوب یا بد بگیم. این تجربه‌ها مرورشون برای خودمون خوبه. من نوشته‌های سالای پیش رو که میخونم با اینکه حالم از خودم بهم می‌خوره خط سیر رشدم رو میبینم و کیف می‌کنم :))

بنظر من ربطی به خودسانسوری نداره،کم کاری کردی کازیوه.یا شاید برای تو وبلاگ اون جایی که توش خالی بشی نیست...

من به شخصه انقدر به نوشتن اتفاقات زندگیم عادت کرده و البته ازش حس خوب میگیرم که هرجایی،بعد از هر اتفاقی انتظار میکشم تنها بشم تا بنویسم...تعداد زیادی از پست های وبلاگم درحالی نوشته شدن که وسط یک جمع شلوغ نشستم و حتی از بودن آدمها درکنارم لذت میبرم.اما احتیاج دارم توی وبلاگم تنها باشم و خطی تایپ کنم و دوباره به شلوغی برگردم.

منم خیلی دوست داشتم روزمره‌نویسی رو تبدیل به یک روتین کنم. واقعا توی برنامم هم بود. اما به نظرم خیلی ایدئالیستی بهش نگاه کردم و امتیاز ماه‌های قبل رو از دست دادم!

من که فقط از کم کاریم میاد و مشغله زیاد این روزهام

من اگه بگم از مشغله است حس می‌کنم دارم سر خودم کلاه می‌ذارم چون همیشه ده دقیقه وقت توی روز برای نوشتن هست. مهم اون فاصله گرفتن از کمالگراییه انگار!

واقعا چرا ننوشتی؟ البته خب برای جبران دیر نیست. از این به بعد رو بنویس.

اتفاقا الان اومدم بنویسم :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی