امروز اولین روز تمرین صبر با آشپزی بود. هیچوقت آشپزی رو دوست نداشتم. شاید چون خیلی حوصله میخواد و بیشتر وقتها مجبوری منتظر بمونی تا آب جوش بیاد، گوشت بپزه، روغن داغ بشه، برنج خیس بخوره و... یک کار بیوقفه نیست و با این وجود حتی نمیشه تو نت چرخید یا کتاب خوند و فیلم دید. چون ممکنه حواست پرت بشه و واویلا... من یک دورهای مدیتیشن کردم و بعد از چند وقت دیگه نتونستم برای پنج دقیقه هم که شده باسن مبارک رو بذارم زمین و نفس بکشم و سکوت کنم و بذارم افکار بیان، برن و به هیچ کجا نرسن. بعد حس کردم خیلی عجول شدم. میخوام همه چیز تند و تند بگذره و من به تهش برسم. مسیری که برای زندگیم انتخاب کردم، راه یادگیری و مطالعه فقط با داشتن صبر ممکنه. اگه من نتونم صبر کنم که چهار پنج تا کتاب بخونم تا بتونم راجع به یک نظریه استنتاج خودم رو داشته باشم که کلاهم پس معرکه است. گفتیم چه کنیم، چه نکنیم بیا از آشپزی شروع کنیم. با یک تیر سه تا نشون. مدیتیشن، تمرین صبر و یادگرفتن آشپزی!
شارمین امیریان |
۱۸ تیر ۹۸ ساعت ۱۶:۴۹
سلام.
فقط اون سه خط اول... =) منم دقیقا نظرم در مورد آشپزی همینه.
من آشپزی رو خیلی دوست دارم ولی خیلی هم بلد نیستمD: از اونجایی که آدم صبوری هم هستم کلی هم از آشپزی لذت میبرم. و مامانم میگه مردم از گشنگی میمیرن تا تو یه غذا جلوشون بذاری:/
مردم میمیرن تا من سالاد درست کنم! چون خیلی کندم :))
من آشپزی کردن و پخت و پز رو خیلی دوس دارم. :) دقیقاً یه جور مدیتیشنه. خیلی کار جذابیه.
اما در مورد تمرکز، دقیقاً منم باید دوباره در مورد بعضی کارهای دیگه یادش بگیرم؛ یا حداقل دوباره یادم بیاد.
نمیدونم چی میشه که این توانایی یهو از دست میره. مثلاً یهو میبینی تویی که یه زمان خیلی راحت غرق کتابها میشدی، دیگه نمیتونی چیزی رو تصور کنی و داری مدام یه پاراگراف رو تکرار میکنی تا بالاخره حواست جمع بشه و بفهمی چی خوندی.
من یه چند سالی در ابعاد خیلی بزرگ از زندگیام دچارش بودم. خیلی حس مزخرفیه. :/
کاملا درک میکنم. منم تو دوره افسرده بیتمرکزی و کم حافظگی شدید رو تجربه کردم.