بوسیدن پای اژدها

یادداشت‌های نیمه‌شخصی که به مرور زمان تکمیل می‌شوند

حبیب خر است

۲۴ آذر ۹۷ ، ۰۲:۱۲
نویسنده : کازی وه

دیروز که برگشتم خانه، مامان و بابا حرف از خورش کرفسی که قرار است برای ناهار ظهر جمعه پخته شود زدند. مراتب اعتراضم را با چند فقره عق و ورم لپ و دلپیچه به گوش هیئت ژوری رساندم. گفتم که من کرفس خور نبوده‌ام، نیستم و نخواهمم شد. با صدای آهسته‌ هم گفتم سگ کرفس می‌خوره؟ بابام که عاشق تمام کرفس‌های دنیا است. و همیشه یکجوری رفتار می‌کند که انگار ما کرفسیم و آن‌ درازهای سبز مجعد بچه‌هاش گفت اصلا تو کی هستی که میگی ما چی بخوریم؟ مهمون خر صاب خونه است! 

امشب بند و بساط خواب را آوردم توی هال. یک پتوی مسافرتی داشتیم انداختم زیر پام. جوراب‌هام را پوشیدم و پتوی دریا دلم را تا خرتناق کشیدم بالا. بعد بابام که از تخت تا دم در اتاقش هم با دمپایی پلاستیکی تردد می‌کند چلق چلق کنان بالای سرم رسید و پرسید چرا اینجا می‌خوابی دخترم؟ گفتم اتاق نیست! اتاق‌ها اشغالند. گفت ای بابا. گفتم بله. ما دیگه اهل این خونه نیستیم. فردا برمیگردم خوابگاه. به هر حال مهمان خر صاب خونه است‌. خندید و گفت بتمرگ!

یه بار یکی از دوستان این جمله ای که شما آروم گفتی رو سرنهار گفت یه جوری نابودش کردم که دیگه بعد از اون مدتها جلوی چشم من پیداش نشد! :|
من هم از خورش کرفس خوشم نمیاد :)
بابا رو که نمیشه نابود کرد حالا هر چی بگه!
منظورم خودت بود که گفتی فلان کرفس میخوره!!! :|
پشیمونی خاصی تو بتمرگ محبت آمیزش موج میزنه اصن
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی