دیشب حالم گرفته بود. دست کردم ته کمدم و سه تا قرص همیشگی رو بالا انداختم. تا امروز عصر یک سره خوابیدم. روز تعطلیم از بین رفت اما ناراحت نبودم. هم میشه گفت عادت کردم و هم میشه گفت با تمرینهایی که هر روز میکنم الان دیگه متوجه شدم این حال بد هر وقت دلش میخواد میتونه بیاد و مثل یه فیل بشینه روی کلهم و نذاره نفس بکشم اما چارهای نیست. تحمل میکنم تا هر وقت که کونش رو از روم برداره و دوباره به زندگی برمیگردم. یه بخشی از بهبود افسردگی، پذیرش سیر افسردگیه. برمیگرده، میشینه روت، میره پی کارش و تو مفید ترین کاری که میتونی بکنی اینه که بگیری بخوابی، یه فیلم ببینی (با اینکه خیلی وقتها آدم حوصله اینم نداره) یا غذایی بخوری. اما اصلا و ابدا نباید خودت رو به در و دیوار بکوبی و تقلا کنی. فقط بذار بره. همین.
امروز موقع ناهار خوردن فهمیدم که یه کوچولو پیشرفت کردم. یعنی وقتی طوفان زده میشم همه چی رو به هم ربط نمیدم یا دنبال یه سرنخ تو گذشته برای تحقیر و سرزنش خودم نمیگردم.