چشمهایم را میبندم. توی راه پلهام. بعضی پلهها شکسته و گاهی هر صد پله یک پاگرد دارد. بعضی جاها هیچ نردهای نیست، گاه دیواری هم نیست. بعضی کاشیها لق است و خیلیها محکم و خوش ساخت و زیباست و سرم را که بالا بگیرم، چشمها را که ریز کنم تابلوهایی هم آویزان دیوار هاست و گلدانهایی از شقایق وحشی و بنفشه آفریقایی و اقاقیا توی پاگردهاست. راه پلهای بزرگ که سر و تهش معلوم نیست. مارپیچ، طولانی و وهم انگیز.
چشمهایم را باز میکنم. توی راه پلهام. خبری از طبقههای زیرین و پلههای قبلی نیست. اولین پله همینی است که رویش ایستادهام و آخرین پله چهار قدم فاصله دارد. قدم اول، قدم دوم، قدم سوم، قدم چهارم. اولین پله همین پله چهارم است و آخری فقط ۳ تا بالاتر است.
پی نوشت: بابت همه چیز شاهین :-*