بشقاب سالاد ماکارونی به دست قوز کرده بودیم پای تلویزیون. یک کارتونی پخش میشد که شخصیتهای دو بعدیش داشتند میرفتند یک ماموریت خیلی مهم و یکی از کاراکترها که یک گیره قرمز روی سرش بود و مژههای تابدارش را که بهم میزد طوفان به پا میشد و با در نظر گرفتن این مشخصات احتمالا دختر بود مدام خرابکاری میکرد.
گفتم: چرا هیچکدوم به جز این یارو گند نمیزنه به کار؟ به نظرت میخوان بگن دخترا خنگترن؟
گفت: نه. میخوان یه خرابکاریو نشون بدن. اگه اون زرده که شبیه پسراست خرابکار بود بازم مشکل داشتی؟
گفتم: گفتم من با شکل و شمایلشونم مشکل دارم. مخصوصا با مژههای اون و توپ فوتبال این یکی!
گفت: خلط مبحث نکن عزیزم.
گفتم: نمیدونم. اما بحث کلیشههاست. این کارتونه برای بچههاست اونا به این چیزا فکر نمیکنن. هر چیزی که میبینن رو باور و ثبت میکنن. این رو تو کارتون میبینن مدل واقعیش رو توی خیابون یا توی خونشون و رسوب میکنه تو مغزشون. بچگیاتو بخاطر بیار...
گفت: اوهوم.. اما تو نگفتی اگه پسره رو خنگ نشون میداد مشکل داشتی؟
گفتم: اگه هر روز یه پسر رو نشون میدادن که خنگ بازی درمیاره یا وقتی اشتباه میکنه مسخرش میکنن یا اصطلاح کار پسر نکردنش بهتر توی جامعه رایج بود آره. مطمئن باش مشکل داشتم.
گفت: درک میکنم.
گفتم: چندتا پسر باهوش مثل خودت میشناسی که اینو درک کنن که این کارتون نمیخواد همه دخترا رو خنگ جلوه بده؟
گفت: هوووووم. کم. خیلی کم. فقط خودمو میشناسم. (نیشش باز شد)
سکوت و ادامه سالاد ماکارونی خوردن.
گفت: من مرد ایده آلیم برات؟
بدون اینکه نگاهش کنم گفتم: نه!
سکوت و ادامه سالاد ماکارونی خوردن.