گفتم دوستش ندارم. خوشم نمی آید ازش. من را دست کم می گیرد و سعی می کند کشفم کند. می دانی فلانی دوست ندارم آدمی که دوستش ندارم من را کندو کاو کند.
فلانی بت من در دور ریختن رابطه های شکسته و داغون بود، همان رابطه هایی که بندشان انقدر نازک بود که با ضربه ای بی منظور از هم میبرید، شاید هم مثل یک موی وزوزی و خراب و شکسته بین موهای لخت و صاف یک نفر که عاقبت دستی از ریشه می کندش، فلانی استاد نه گفتن بود و من ستایشش می کردم. فلانی استاد نجات دادن خودش از اشعه آدم های بیمار بود و من عاشقش بودم، فلانی می دانست چه آدم هایی باید به حریمش بروند و چه آدم هایی را باید از دایره دوستی با احترام شتک کرد. فلانی میگفت اعصاب آدم حرمت دارد، میگفت باید به خودت احترام بگذاری. و در جواب دلهره های خط اولم گفته بود" تو روابط خیلی خودخواه باش عزیزم بدجنس نه، خودخواه باش کسی رو که بت انرژی منفی میده یا حالت رو خراب میکنه به راحتی حذفش کن.دل شکستن با بیاحترامی کردن فرق دارهبیاحترامی نکنی دلش هم نمیشکنه."
و این طور بود که بلاک کردن آدم های اضافی در زندگی واقعی ، نه گفتن به آنچه که نمی خواهم و خودخواه بودن در رابطه ها را یاد گرفتم.
و هی فلانی ماچ به روی ماهت.