اگر یکبار دیگر بروم آنجا کی بیاید بیرونم بکشد از آنجا؟ اگر هم بیایم هی راه به راه بلند میشوم میروم آنجا. ماندگار میشوم، تلپ میشوم همانجا. بدبخت میشوم. نمیروم هیچجا. میمانم همینجا. از لای در نگاه میکنم. از پشت بوتهها، از سر کوچه ته کوچه را دید میزنم. کوچههای اینجا زشت است مثل یزد نیست که سقف داشته باشد محو دیوارهای قهوهای و سایههای کف آسفالت شوی و برای دیدن بهترین حالت ماه زاویه صورت و بدنت را عوض کنی. دلم میسوزد که دو ماه دیگر ۹۰ کیلومتر بیهوده بروم و بیایم و به هیچ کجا نرسم. دلم فقط توی دلم میسوزد. از درون خودم را میخورم و از بیرون ککم هم نمیگزد و لیلی بازی میکنم. فقط بعضی شبها از زیر پتو درنمایم. سه شب زیر پتو میمانم. میآیم بیرون و میپرسم امروز چند شنبه است. بدون اینکه با خودم طی کرده باشم اگر زوج باشد یا زوج به علاوه یک میروم زیر پتو میخوابم. اگر عدد اول باشد باز هم میروم میخوابم. شنبه و جمعه هم که حساب نیست آنها را هم میگیرم میخوابم. یک بز بی احساسم که فقط میگیرم میخوابم و خواب دیوارهای یزد را میبینم که بابا با غمناله میگفت دوستشان ندارم. دلگیرند. این دفعه بروم آنجا تا ابد برنمیگردم. خوش به حالتان. ساعت چند است؟ امروز چند شنبه است؟