لباسهایش را اتو میکردم که ساق دستم از بیحواسی خورد به لبه اتو و یک خط قهوهای حدوداً ۵ سانتی انداخت روی دستم. هر چی مامان گفت بلند شو عسل بمال بهش گوش ندادم. نشستم و کارهای ماندهام را انجام دادم و به آخ و اوخش هم توجهی نکردم. یک خط است دیگر. بماند. بدن بیخط و خش مال مدلهای زیبایی است. آدمهای معمولی بدنشان هزار بار زخم شده و ده بار سوخته و پوسته پوسته شده. هر کدامش هم نشان یک اتفاق و رویدادی است. مثلاً همین مستطیل پنج سانتی اگر تا ده سال دیگر بماند یادم میآورد لباسهایش را اتو میکردم و دوستش نداشتم و به این فکر میکردم اگر کمی دوستش داشتم و مهرش به دلم بود این شلوار الان دو تا خط اتو نداشت.