غم پرنده کوچکیست که بالش شکسته. خودش را میاندازد جلوی عابران و بال بال میزند که ببینید میخواهم و نمیشود. عابران پرنده بیپناه را جا و آب و دانه میدهند. پروارش میکنند. پرنده همچنان در آرزوی روزی که دوباره بتواند پرواز کند در حیاط خلوت کوچک و بیگلدان آپارتمانها میدود و بالهایش را به سوی آسمان نشانه میگیرد اما چه سود؟ انگار بخواهی بادبادکی را در تابستانهای شرجی اهواز پرواز دهی. پرنده کوچک ناگزیر است به صبر.
غم پرنده کوچکی است که بال شکستهاش را به گردن گرفته و هیچوقت خوب نمیشود اما ممکن است یک روزی جسدش را پشت دبههای سیر ترشی گوشه دیوار پیدا کنی.