اصلا از این لوس بازیها خوشم نمیاد. اما در حال حاضر حالم از همه چیز بهم میخورد و کوچکترین اتفاقی عصبیام میکند. مثلا از صدای رفت و آمد توله خرسهای همسایه طبقه بالا متنفرم، از اینکه باید جواب سوالهای پی در پی برادرم را بدهم متنفرم و دلم میخواهد کتابهای نصفه و نیمه روی میز و زیر تختم را که از قضا از آنها هم به شدت متنفرم را به سمت سرش پرتاب کنم، از اینکه چرا سیب زمینیهای خورشت جای آبپز سرخ شدند عصبیام، از اینکه بابا هر چند دقیقه یکبار حالم را میپرسد متنفرم. از همه چیز متنفرم؛ شاید باورتان نشود اما از شیرکاکائوهایی که دیروز به شیوهای دلبرانه در طبقه اول یخچال چیدمشان هم متنفرم. از یک روز قبل از پریودشدن بیشتر از همه چیز متنفرم!