خدا میتواند به من یک پول و پَلِه ای بدهد تا شما را دور خودم جمع کنم و به مدت نیم ساعت بدون عینک جلویتان رژه بروم و شما از خوردن من به درو دیوار، ندیدن عقربه های ساعت، جا به جا گذاشتن اشیا و تشخیص ندادن درست رنگ های ترکیبی قارت قارت بخندید. وقتی هم که سیرک تمام شد برای داشتن بینایی خوب خدارا شکرگزار باشید.
وضع ما بدتره به خدا حیف نمیتوانیم تصاویر استخر رفتن ای بنده حقیر و اتفاقات جالب را بفرستم.
اتفاقا امروز استخر بودم. سالن رو بازسازی کرده بودن، من هی میرفتم تو دیوار یا تو اتاقای اشتباهی و کارمنداش هی داد میزدن خانم کجا؟ آبروم رفت حمید :)))
منم همینطور -_-
بنظرم یه تیم تشکیل بدیم و هی بخوریم به درودیوار و به همدیگه و اینا، بعد تور بذاریم تو اقسی نقاط کشور.
من حموم و استخر هم با عینک میرم حتی :دی
حموم و استخر با عینک که سخت تره!
خوبه شمارو بذارن گارسون رستوران بعد عینکهم بهتون ندن. آی بخندیم! :دی
آره مثلا شماهم مشتری باشی و قهوه داغو بریزم رو شلوارت :پی
همه رو بیخیال، اون استخر رفتنت من رو ترکوند رسماً :))
بری سربازی آی به کله کچلت بخندم، آااای بخندم :))
من وقتی با عینک دودی توی مسافرت چای خواستم بخورم و فوت کردم همه جا مه آلود شد فهمیدم عینک داشتن چقدر سخته!
تو روزای شرجی شیشه عینکم همیشه بخار میگیره :))