بوسیدن پای اژدها

یادداشت‌های نیمه‌شخصی که به مرور زمان تکمیل می‌شوند

صدام حسین نباشید

۱۹ مهر ۹۵ ، ۱۴:۵۶
نویسنده : کازی وه

خرمشهر را خدا آزاد نکرد اصلا چه کسی میگوید خرمشهر آزاد شده؟من الان نشسته ام در دمای پنجاه و هفت درجه اش و دارم مینویسم از لای بوی خمپاره ها خانه های ویران شده که هیچکس دباره درستشان نکرد

کلا هیچ چیز اینجا از نو ساخته نشد من دارم از لای بوی جنگ مینویسم

یک جنگ زده فقط حرفهای یک جنگ زده را میفهمد اینرا موسی همیشه به من میگفت میدانست جنگ مرا از شهرم گرفته و اواره شهرهای مختلف کرده میدانست توی این جنگ لعنتی همه کسم را از دست داده ام

عموهایم را دایی ام را مادربزرگم را که از دق عموهام مرد پدرم را هشت سال تمام ندیدم به عموی بزرگم که موجی هم شده بود و دیگر حق جنگیدن نداشت میگفتم بابا

عمویم یا همان بابا همیشه میگفت نروی مثل محمود دکتر بشوی اگر هم شدی لااقل مثل محمود از همین معمولی هایشان باش متخصص نشوی از آنها که با شاه فالوده هم نمیخورند

من متخصص شدم اما آرزویم هست نه که با شاه حتی با یک خانوم خوشتیپ جذاب فالوده بخورم

سال هفتاد بود یعنی داشت سال هفتاد میشد چهارشنبه سوری بچه های یوسف اباد تهران که هیچوقت باهاشان کنار نیامدم ترقه زدند من سه متر پریدم خیال کردم خمپاره ست

عمو حمید چشمهاش را بست بدنش شروع کرد به تکان خوردن انقدرتکان خورد که آیینه ی خانه تازه مان شکست مادرم گفت بدشگون است و بدشگون بود عمو یک هفته بعد مرد

تازه فهمیده بودم بابام محمود است و حمید عمو بزرگه

تازه فهمیده بودم کاش بابام همین حمید بود نه محمود

تازه فهمیده بودم از این به بعد هر صدای بلندی ما را از جا کنده میکند

درست مثل حالا که از صدای بوق ماشین هایی که میخواهند ازم سبقت بگیرند میترسم بیایید همه تان سبقت بگیرید

جنگ زده ها از صدای بوق و ترقه و داد زدن و آژیر آمبولانس و آسمان قرمبه میترسند

بوق نزنید ترقه نترکانید داد نزنید مهربان باشید به سرشان دست بکشید لجبازی نکنید تهدید نکنید بدخلقی نکنید صدام نباشید

از وبلاگ htn.blogfa.com