مطمئنم یک جای این دنیا الان بیست و پنجسال قبل است و دخترکوچولویی زیرپتو کنار پدرش خوابیده و دست بزرگ و زبرش را گرفته و درحالیکه کشیک خرناسهای بابا را میدهد به این فکرمیکند چه وقت و چطور فردا از درخت همسایه توت بچینند که صاحبدرخت نیافتد دنبالشان.