از معلم کلاس پنجمم، بعد از اخم و چشم غره و ضایعشدنهای مکرر جلوی بقیه و تحقیرهای درست و درمان (که البته هنوز نمیدانم کدامش رویم تاثیر بدی گذاشته و کدام من را به آدم بهتری تبدیل کرده) یک چیزی به اسم مثل بچهها خوشحال شو را هم به یادگار دارم. میگفت بچهها با یک آبنبات هم کلی ذوق میکنند و زندگی برایشان رنگ دیگری میگیرد حتی اگر تمام روز را زار زده باشند یا توی زندگی خوشبخت نباشند. هر اتفاقی قبل و بعد از آبنبات بیفتد مهم نیست. هیچ فکر و خیال و اندوهی اهمیت ندارد. آن لحظه، لحظه لذت بردن از آبنبات است.
اونا خاصیت دوران کودکیه. زمان که میگذره حس این لحظه ها خیلی کمرنگ میشن واسه آدم..
ماهم یه کودکی داریم درونمون دیگه!
گذشت و گذشت. حالا حتی با بزرگترین آبنبات دنیا هم نصف اون زمان خوشحال نمیشیم!
من هنوزم با شیرکاکائو و هدیه گرفتن یه آهنگ از طرف یه دوست خوشحال میشم. خیلی ذوق میکنم!