گفت «من هیچ وقت بهش دست نمیزنم. برای این باید از من ممنون باشه!»
احساس میکردم اگر چای داغ توی دستم را با قطره چکان بریرم توی چشمهاش هم دلم خنک نمیشود. آدمی که فکر میکرد نگاه ابزاری داشتن حقش است و اگر ندارد باید دستش را بوسید و از او تشکر کرد.
یکوقت هایی، خیلی از ما به خاطر کاری که انجامدادنش درست نیست و انجامش نمیدهیم فکر میکنیم باید حلوا حلوایمان کنند. اینجور وقتها خیالمیکنیم اگر دروغ نمیگوییم، زیرآب کسی را نمیزنیم، راز نگه داری میکنیم، تهمت نمیزنیم، شخصیت کسی را وسط دعوا له نمیکنیم، به کسی تجاوز نمیکنیم و... دنیا را مدیون خودمان کردهایم. حتی وقتی آشغال نمیریزیم هم احساس میکنیم به رفتگر و شهردار و طبیعت لطف کردهایم.
آب دهانم را قورت دادم و گفتم «یعنی چون ابزارش نمیکنی باید از تو ممنون باشه؟»
گفت «معلومه که آره!»
شاید هم راست میگفت. توی جامعه ای که وظیفهها روی حداقل ها میچرخد و حق داشتن ها باید بیشترین حد ممکن باشد، لابد آسیب نزدن به دیگران یک جور لطف محسوب میشود.
تهنوشت: شاید بهتر باشد جای کامنت کردن عباراتی مثل "چه بیشعور، اگه من جات بودم فلان، چه عصبی، چه وحشی، ما واقعا داریم به کجا میریم، افسوس و وااسفا و..." با خودمان فکر کنیم آخرین باری که حق کسی را پایمال نکردیم و احساس کردیم داریم بهش لطف میکنیم کی بود؟