سوم دبیرستان بودم. امتحان زمین شناسی سر چندتا سوال سخت گیرم انداخته بود. سرم را بلند کردم که از روی باقری که سه سال، تمام امتحان ها را جلویم مینشست فرق پیروکسن با کوارتز یا یک همچین چیزهایی را بنویسم که در یک لحظه مات دنیا شدم. تا میز روبهرویی تار بود و نوشته های باقری لکه های سیاهی که چشم هایم را شستند.
بعضی وقت ها با خودم فکر میکنم چطور طی چهار، پنج سال بینایی ام را از دست دادم و متوجه اتفاق افتادنش نبودم؟ چطور؟