برایش گفتم یکی از بزرگترین شادی هایم این است که سلبریتی نیستم,مشهور نیستم,زیر ذره بین نیستم.گفتم اینکه آخر هفته ها تا بازار دست فروش ها شلنگ می اندازم دلیل خوبی نیست برای بیزاری از شهرت؟اینکه حق دارم وقتی وسط گرمای پنجاه درجه نفسم بریده شد بپرم توی کوچکترین بستنی فروشی سر راهم و تا آخر نوشیدنی ساده ام را هورت بکشم,دلیل کمی ست برای دوری از شهرت؟اینکه میتوانم گاهی وسط خیابان عصبانی باشم؟گرفته یا اخمو باشم و به کسی هم ربطی ندارد و کسی قضاوتم نمیکند و پس فردا پشت سرم هوو نمیکند که فلانی مغرور است,شادی کمیست؟
شادی کمیست اینکه حق دارم خودم باشم؟اینکه دماغ هیچ خبرنگاری وسط زندگی ام را بو نمیکشد؟اینکه حق دارم اگر زندگی ام به مشکل خورد با خیال راحت طلاق بگیرم یا دوباره ازدواج کنم و کسی فحشم ندهد؟ دلیل برای بیزاری از شهرت بالاتر از اینکه گاهی اگر پولش را داشتم حق دارم با خیال راحت مسافرت خارج از کشور بروم و فحش نخورم که شما همه پول مفت میخورید؟شما به فکر ما فقرا نیستید؟اینکه هیچکس من را دلیل بی پولی اش نمیداند چیز خوبی نیست؟
گفتم این کافی نیست که اضافه یا کم شدن وزنم فقط به خودم مربوط است؟اینکه اگر دلم خواست سیگار میکشم و هیچ آدم سیگاری پیدا نمیشود که زیر پستم بنویسد" آشغال معتاد تو مملک رو به گند کشیدی؟" اینکه اگر دوست داشتم اجازه میدهم موهام از زیر شال دیده شوند و هیچ بی حجابی پیدا نمیشود که فحشم دهد در حالی که سکسی ترین عکس پروفایل را دارد؟
گفتم حس خوبیست که یک گوشه ی دنیا با آرامش زندگی میکنم و یکسری آدم بی تربیت و حقیقتا دور افتاده از فرهنگ,فضای مجازی را علیه م به گند نمیکشند و هی نباید علی رغم میل باطنی ام برایشان پست بگذارم که من عاشق شما هستم! و باز هم فحش تحمل کنم.
از وبلاگ گلسا راد
# بعضی نوشته ها آنقدر خوبند و آنقدر خوب با بخشی از فکر تو همپوشانی دارند که دلت نمی خواهد بگذاریشان در پیوندهای روزانه. دوست داری یکجایی جلوی چشمت باشند. مثلا اینجا!