حالم بد می شود از این شهر که کتاب فروشی هایش لبریز از انواع کتاب هایی برای اقسام کنکورهاست اما در بخش هنر و ادبیات و فلسفه و تاریخش مگس بال نمی زند. دلم می گیرد از این شهر که کلاس های کنکورش از اول دبیرستان ثبت نام دارند اما درِ هنرستان های باز نشده اش زنگ خورده. شهری که کتاب های آموزش و پرورشش از مرداد پیش فروش می شوند، شهر بی مجسمه، شهر بی معماری، شهر بی تیاتر، بی شعرو موسیقی، شهرسالنِ سینمای پرده پاره...
دلم گرفته از این شهر. شهر خاک و خل و غم. شهرِ گردوخاک های نشسته روی اسباب بازی های پوسیده شهربازی، شهر خیابان های تاریک، دالان های تودرتو، کوچه های درازی که تهش ختم می شود به رودخانه لجن مال بدبو. شهر لباس های تیره، ساختمان های خراب، کتابخانه های بی کتاب، پارک های بی درخت، درخت های بی شکوفه، نخل های بی خرما، آدم های بی عشق، بی تفریح، بی خوشی، بی هنر...
این شهر عقده شده. نه در گلو، که روی قلبم، که توی شریان های اصلی قلبم، که توی آئورت و بزرگ سیاهرگ هایم سفت شده، سنگ شده و با فشار خون، تق می افتد پایین و تالاپ می افتد توی معده ام و صدا می کند که شهرمن اهواز، شهر غصه است...
#کادر