دستت را روی لکه شلوارت گذاشته بودی و سعی میکردی پاکش کنی. ذرت مکزیکی که برایم گرفته بودی را با اکراه میخوردم و نمیدانستم گفته بودم چقدر از ذرت مکزیکی متنفرم یا تو یادت رفته. سرت را بالا و پایین میآوردی و حرفت را ادامه میدادی. گفتی: میترا هنوز نگفته چی میخواد، من که میخوام تو طراح این بخش باشی. ناخنت را میسابیدی روی آن لکهای که روی شلوار کتان کرمت افتاده بود. لکه ای که شبیه لاک بود، لاک آبی. داشتی با لبخند مخصوص کنج لبت حرف میزدی و من نمیشنیدم، من حواسم پی لکهی شبه لاک آبی بود که افتاده بود روی پای راستت، روی شلوار کتان کرم رنگت که با پیراهن سورمهای ست فوق العادهای میشد. اما امروز جای آن پیراهن سورمه ای مورد علاقه من تیشرت سه دکمهی آبی نفتی پوشیده بودی، درست رنگ لاک.
داشتی لبهایت را توی چشمهای من تکان میدادی و من فکر میکردم دختر لاک آبی موهایش بلوند باشد خوب است یا مشکی، بعد از تصور اینکه روی پاهای تو لاک زده حالم بهم خورد. داشتی ابروهایت را بالا و پایین میدادی و سخنرانی میکردی و من فکر میکردم اگر آدم خیانتکاری بودی چه شکلی میشدی؟ اصلا آدم های خیانتکار چه شکلی اند مگر؟ مثلا یک آدم ساده مثل تو که دنیا روی صداقتش قسم میخورد نمیتواند خیانتکار باشد؟ بعد خیره شدم به لکهی آبی که پاک نمیشد و انگشتت را هم خسته کرده بود و یادم افتاد چقدر آبی را دوست داری، یعنی چشمهای آن دختر هم آبی بود؟ درست مثل لاکش؟ مثل پیراهن تو؟ مثل رنگ مورد علاقه تو؟، یعنی آدمهای خیانتکار چه شکلی بودند؟ یعنی شلوار کتان و پیراهن سورمهای آنقدر بد شده بود؟ یعنی آن لکه واقعا لاک بود؟ واقعا روی پاهای تو لاک زده بود؟ که چهارتا بشکن زدی
- نیستیا، کجایی دختر؟
- داستان مینوشتم.
- چه داستانی؟
- خیانت یک لکه آبی.
منتشر شده در سایت جیم