آزاده میگوید" آدم ها مثل بالنند، اگر بخواهند پرواز کنند، اگر بخواهند بروند بالا، اگر بخواهند اوج بگیرند بایستی کیسه های شنی را بیندازند بیرون تا سبک شوند. کیسه های شنی میشود همان حرف مردم ها، همان دیگران چه میگویند ها، همان سکون ها، تردیدها، غم وغصه ها، همان از فردا و از شنبه ها، همان کاش کسی حمایتم میکردها، همان انرژی منفی ها، همان شنیدن قضاوت های همه علی رغم صلاحیتشان و چی و چی و چی." آزاده این ها را میگوید و هر دفعه میرود توی زندگی خودش غرق میشود و بعد مدت ها پیدایش میشود با یک کار جدید و قدم جدید و فکر جدید و زندگی جدید و حرف جدید. آزاده، آزاده ترین زن، آزاده ترین همسر و مادر و آزاده ترین انسان و آزاده ترین آزاده ایست که دیدم.