بوسیدن پای اژدها

یادداشت‌های نیمه‌شخصی که به مرور زمان تکمیل می‌شوند

دختر دیوانه و مارلبروی قرمز

۱۹ آذر ۹۴ ، ۲۱:۰۶
نویسنده : کازی وه

با کلی بدبختی و‌ تمرین قبلی گفتم" آقا یه پاکت مارلبروی قرمز بده" تا آقای کیوسک بگردد و پیدا کند، کلی به خودم افتخار کردم که بالاخره زبانم چرخید بگویم مارلبرو!. داشتم حساب میکردم که پیرمردی که گفته بود" یه بسته اوربیت، نعنایی باشه لطفا" رو بهم گفت" دخترم سیگار چرا؟ مگه تو چند سالته؟ حیف جوونیت نیست؟ تو دختری، فردا میخوای مادرشی اگ.." با صبر همه حرف هایش را گوش دادم، بعد لبخند زدم و حرکت کردم، هنوز چند قدم نرفته بودم که برگشتم و گفتم" حاج آقا واسه شوهرم خریدم"، مرد خندید و گفت" چه همسرخوبی! آفرین بابا جان!" فقط مشکلش این بود که باباجان نمیدانست من ازدواج نکردم و آنقدر دیوانه هستم که برای یادگرفتن یک تلفظ بروم دم کیوسک و تقاضای سیگار کنم!.