بویایی قوی ام را از بابا و گوش های تیزم را از مامان ارث برده ام. لابد چشم های کور و عینک ته استکانی هم سهم الارث بابابزرگ است. دور و برم را میپایم، آهسته رو بهش میگویم بابابزرگ، هرچقدر چشم هام ضعیف تر میشه، احساس میکنم بویایی و شنواییم قوی تر میشه. درحالیکه تن لاغر و استخوانیش را جلوی نور خورشید جابه جا میکند تا ویتامین دی بیشتری جذب کند که مبادا کلسیم گالن گالن لبنیاتی که میخورد حرام شود، چشم های قد نخودش از پشت عدسی ها برق میزند و آهسته میگوید" اِه تو هم فهمیدی اینو!"