نوشتم امیدوارم از این بحران نجات پیدا کنی و در بحرانهای بعدی هم موفق باشی. فرستادمش. از این حجم واقعگرایی گرخیدم.
چیزی که تو رو نکشه، بالاخره یه روزی میکشه.
دوستم میگوید من غمهام کم نیست فقط کمتر غر میزنم. و من انگشتهایم را میگذارم دور دهنم و میگویم ها ها ها.
خیلی دوغ میخورم. آنقدر که اگر کسی بگوید یک لیوان دوغ میخوری؟ جواب میدهم خودم دارم. بعد شروع میکنم به مکیدن انگشت شستم!
آدم عاقل که فکر نمیکنه.
موهایم را که شانه میزنم احساس عجیبی دارم. از این احساسات بدوی. خالی شدن از هر چیزی و سکون فکر و آرامش. لبخند میزنم و به آیینه میگویم میترسم. آیینه میگوید از هر چی ترسیدی بهش رسیدی. میگویم پس بهش میرسم؟ میگوید پس بترس.
سخت است. اینکه هر چند وقت یکبار مجبوری دل بکنی و فراموش کنی سخت است. سختتر است. اینکه هر چند وقت یکبار بهتر است دل ببندی و از نو شروع کنی سختتر است.