بوسیدن پای اژدها

یادداشت‌های نیمه‌شخصی که به مرور زمان تکمیل می‌شوند

۵۶ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است.

از دستاوردهای قبل از بیست سالگی ام درست کردن یک ماکارونی تند و خوشمزه در ظهر یک روز پاییزیست :)

سوال مخوف ۱

۲۲ آبان ۹۴ ، ۱۶:۱۹
نویسنده : کازی وه

دختر سمت راستی مدام با خودکار می کوباند روی میز و هی میگفت هیس و اظهار ناراحتی می کرد و چیزی حل نمی کرد. من وسط نشسته بودم و سرو صدایی را هم حس نمی کردم، هرچه بلد بودم را در نیم ساعت نوشتم، بعد طرح یک داستان را نوشتم و راجع به کتابی که دیشب خوانده بودم فکر کردم. دختر سمت چپی تمام چند ساعت سرش را از روی برگه بالا نیاورد و یکی یکی سوال ها را با دقت جواب داد و یکی یکی وارد پاسخ برگ کرد و درسش را پس داد. حالا یک سوال دارم، آیا کسی می تواند بگوید کدام از ما سه نفر آینده بهتری داریم؟!

تمام نمی شوی، تمام نمی شوم، تمام نمی شود

۲۲ آبان ۹۴ ، ۰۱:۱۵
نویسنده : کازی وه

روزی ده بار، شبی صدبار به خودم میگویم این زندگی یا جای من است یا جای تو. بعد مثل زنی که نمیخواهد از معشوقش بکند و می گوید بگو دوستم نداری تا بروم، بگو نمی خواهیم تا بروم گم و گور شوم، بهش می گویم تو انتخاب کن کداممان زنده بمانیم. روزی ده بار، شبی صدبار خودم به من زل می زند، حالا این دفعه قدش خیلی بلند است، موهاش کم پشت است، عینک بدون فریم میزند و با آن چشم هاش یک جور زل می زند به آدم که گواهی مرگت را توی چشم های قهوه ایش امضا و مهر شده می توانی ببینی. بحث نمی کنیم، صدایمان را هم بالا نمی رویم، نامربوط هم نمی گوییم. چون روزی ده بار، شبی صدبار چشم هام را بغل می کند و من میفهمم آخر زن خط اول کار خودش را می کند.

بی قافیه ۳

۲۱ آبان ۹۴ ، ۱۳:۵۰
نویسنده : کازی وه

من همیشه مثل یک مجسمه کنج خانه ام

هیچ شانه ای برای گریه کردنم نبوده است

غیر شانه ام

بغض های من همیشه خاک خورده اند

ماهیان توی حوض قلب کوچکم مرده اند

شب به قلب من رسیده است

فاضل ترکمن

از وبلاگ رونویسی

گول کلمه ها را نخوریم

۲۱ آبان ۹۴ ، ۰۰:۲۶
نویسنده : کازی وه

بیایید رک باشیم؛ آیا ما برای مردان سرزمینمان حکم ملکه را داریم؟ آیا مرد زندگی‌مان جلویمان خم می‌شود؟ آیا پس از مرگ او تمام اموالش برای ما می ماند؟ آیا در لابی قصرمان مجلس رقص برگزار می‌شود؟ همان مجلسی که افراد حق ندارند با ملکه دست بدهند مگر اصل و نسب درستی داشته باشند. از سویی آیا بچه‌های ما را دایه‌ها بزرگ می‌کنند؟ آیا صبح به صبح خدمتکار موهایمان را شانه می‌کند؟  خیر! حتی شوهرمان هم شانه نمی‌کند. آیا ما باز ملکه‌ایم؟ خیر، یک سری زن هستیم که نقطه ضعف‌هایمان شناسایی شده و از آن استفاده می‌شود تا نابرابری مان ماسمالی شود.

باور کنید عناوینی مثل زیبای من، ملکه‌ی من و غیره همان‌قدر معتبرند که دوستت دارم‌ها!

لذا خواهشمندم وقتی متنی توسط کسی فرستاده شده و در آن ظلم هایی که به شما طی قرن ها شده ماسمالی شده و شما بدون فکر کردن گمان می کنید آهان پس به خاطر ملکه بودن بود که جنس دوم بودم،مردها خیرم رو می‌خواستن پس!!!!!!!! کمی فکر کنید که ملکه‌ ها هیچ وقت شبیه ما نیستند . جنس دوم نیستند .دیه شان نصف نیست. بچه‌هایشان آویزان گردنشان نیستند و ضمنا مجبور نیستند کار کنند،مقنعه سر نمی‌کنند. جواب مادرشوهر را نمی دهند و شوهرهایشان هنگام ازدواج صدها هکتار زمین به ‌آنها هدیه می‌دهند.و خب ته ته‌اش هم با هرکسی دست نمی‌دهند!

خوب است که وقتی مسیج‌هایی از این قبلی برایمان می آید کمی فکر کنیم  و بعد آن را دست به دست نکنیم،چون تعداد زنانی که اصولا فکر نمی کنند و به طور کلی آموخته ‌اند که خدا با آتشی در دست یک عمر نشسته منتظر شخص آنها زیاد هستند. گول زدن خود زیر سوال بردن حق‌النفس و منتشر کردن اراجیفی که ساخته‌ی دست تفکری است که سالها زنان ایران را عقب نگه داشته نمونه بارز زنان علیه زنان است

بیایید سعی کنیم گول کلمه ها را نخوریم که این نقطه ضعفی زنانه‌ است. گول وعده ها را نخوریم.و هرجا و هر مکان و هر ساعتی شخصی ما  را ملکه ی دوست داشتنی زندگی اش دانست میزان مرواریدهایی را که برای اثبات این احساس به ما می دهد بشماریم.راستی چند بار هرکدام ما گول کلمه‌ها را خورده‌ایم؟ قطعا زیاد!

 بخشی از یادداشت زنان علیه زنان ۱۶/ از وبلاگ خرمالوی سیاه

 

بالاخره خودش را دید

۲۱ آبان ۹۴ ، ۰۰:۰۴
نویسنده : کازی وه

شهری را تصور کنید که بعضی از مردمش یک دماغ زشت و اضافی روی پیشانیشان دارند. بعد یک نفر هست که مدام می رود کمکشان که از شر آن دماغ گنده و بی ریخت خلاص شوند. چند سال می گذرد و او هر روز همین کار را تکرار می کند و روزی چند نفر را نجات می دهد و با لبخندشان انرژی و انگیزه برای ادامه راهش میگیرد. یک شب، می رود رو به روی آینه اتاقش؛ آینه ای که هر روز صبح خودش را در آن می دیده. گاهی تمرین می کرده که چطور مخاطبانش را بفهمد و باهاشون حرف بزند تا نجات پیدا کنند. یک آینه معمولی که همان کاری را که برای آدم های معمولی می کند برای او هم می کرده است. اما آن شب، آینه چیزی را نشانش می دهد که هرگز ندیده بوده!

به خودش خیره می ماند، به دماغ بزرگ روی پیشانی اش و به ترک های آینه...

رویاهایی که به تن آدم زار می زنند

۲۰ آبان ۹۴ ، ۱۲:۰۹
نویسنده : کازی وه

یک. آقاهه زیر پست یکی از روزنامه نگارها کامنت گذاشته بود نمایشگاه مطبوعات تا چه تاریخیه؟ آقاهه روزنامه نگار به هر دلیلی جواب نداده بود. همان آقاهه اولی دوباره آمد نوشت من نمی دونم شما از روی غرور جواب نمی دید یا وقتش رو ندارید، اما الان منبع موثقی جز شما ندارم. نمایشگاه تا کی بازه؟ که آقاهه روزنامه نگار بازهم جواب نداد. از این که یک خواهری پیدا شد و تاریخ نمایشگاه را گفت وگرنه معلوم نبود ماجرا به کجا ختم می شد که بگذریم. از اینکه آقاهه روزنامه نگار چرا و به هر دلیلی جواب نداد هم که بگذریم. از این هم که آقاهه اولی زود قضاوت کرد یا نکرد یا خیلی پررو بود هم که بگذریم. مسئله اصلی این است که یک نفر با اینترنت می رود اینستاگرام تا چهارتا کامنت بگذارد یک تاریخ پیدا کند اما پنج دقیقه صرف سرچ ساده در گوگل نمی کند. 

دو. ر میگفت این پسر همسایه بالاسریمان هست. گفتم کاف؟ گفت آهان. با سیمین دوسته. هر اتفاقی توی ساختمون می افته گزارش می کنه. مرتیکه خاله زنک. سیمین اون روز می گفت شنیدم داداشت با یه دختره زشت و چاق اومده تو پارکینگ. گفتم غلط کرده به چه حقی گزارش حوزه استحفاظی من رو می ده؟ 

سه. مامان می گوید آرزوهام را برباد دادی. من می گویم من ماشین برآوردن آرزوی های شما نیستم. غول چراغ جادو هم نیستم. آهسته توی دلم گفتم رویاهای خودم بال هام هستند. رویاهای شما به تنم زار می زند. زود آب می رود. دست آخر هم به تنم نمی رود. 

رو نمایی از عشقمان!

۱۹ آبان ۹۴ ، ۲۳:۳۷
نویسنده : کازی وه

مرضیه برومند نازنین ما

خالق شهر موش ها و زی زی گولو 

بوس به روی ماهش :-*

از زبان مردی که زنش در مرحله اول کشته شد

۱۹ آبان ۹۴ ، ۱۸:۵۳
نویسنده : کازی وه

خُب٬ توی مراحل اول تو فقط عاشق می شی.حسابی عاشق می شی٬ اونقدر که دوست داری کره زمین رو به اسم طرف کنی. اون قدر که دوست داری شیرجه بزنی توی طرف. توس دستاش. توی روحش. دوست داری میلیون ها ساعت نگاش کنی٬اما.. اما دوست نداری حتی یه لحظه هم بش دست بزنی. دوست نداری لمسش کنی. دوست نداری باهاش بخوابی. خُب فقط آدمای کمی٬ آدمای خیلی کمی می تونند توی این مرحله باقی بمونند و لیز نخورند توی مرحله بعد. عینهو زمین داغی که پابرهنه توش وایسی. عینهو گوی داغی که بگیری توی دستات.

مرحله بعد اینه که هم عاشق هستی و دوست داری بش دست بزنی. به نظر من فقط بعضی از آدما می تونند توی این مرحله باقس بمونند. خوب البته مرحله ی آخری هم هست که ترجیح می دم درباره ش حرفی نزنم چون تقریباً همه آدم های دنیا توی کثافت این مرحله زندگی می کنند. این مرحله ست که عاشقش نیستی و فقط دوست داری باهاش بخوابی. بعضی ها انقدر نابغه اند که بدون اینکه پله های اول و دوم رو بالا برند٬ منظورم اینه پایین برند٬ یه راست می پرند توی مرحله سوم.

تهران در بعدازظهر ـ مصطفی مستور

.

۱۹ آبان ۹۴ ، ۱۸:۴۸
نویسنده : کازی وه

 

,Everyone wants to be the sun to lighten up someone's life

,but why not be the moon

  .to brighten in the darkest hour

Unknown